قسم بقلم ( 18 )

امروز در دو مجلس حضور بهمرساندیم. با آژانس من و حاج سرسنبای و خانم به قزاق محلّه رفتیم. حاج خانم نه سیبه لی برای شوهر مرحومش در خانه جدیدش صدیقه می داد. به مناسبت مسکن تازه مشترک قرار است به اتّفاق بقیّه اولادش جشنی بگیرند. مراسم مورد بحث در طبقه سوم بود و ما ابتدا به سالن پذیرایی وارد شدیم. نسوان که اضافه شدند و تعدادشان کمابیش زیادمی نمود تصمیم گرفتند آقایان در اطاق کوچکتر جا داده شوند. بعد از چای و مخلفات مربوطه ، عازم منزل مرحوم بایدیللا شدیم که مراسم فاتحه خوانیش در چادری برپا بود. قاری ترکمنی خوشخوان برای حضار آیاتی از کلام الله مجید تلاوت می کرد و ما به دعاهایش آمین می گفتیم. فرصت را مغتنم داشته گاهی شرحی برای آیات تلاوت شده می دادم. از جمله بیان داشتم هرچه از جانب خدا اتّفاق افتد خیر است. مثلاٌ مرگ نیز می تواند یک واقعه ضروری و مفید باشد. مسأله فقط نحوه برخورد و تلقّی انسان ار وقایع اتّفاقیه است که بسته بذهنیت ممکن است متفاوت باشد. همینکه جمعی در مجلس فاتحه حضور یافته و به آیات قرآن توجه و مورد تفکّر قرار دهیم می تواند در سرنوشتی که رقم می زنیم بخوبی اثر نماید. منظور از بخشیدن ثواب قرآن باید آن باشد که به خیریت پدیده ها پی ببریم و پاداش متعلّقه را بروح متوفّی نثار کنیم ؛ بدون اینکه چیزی از سهم خودمان کسر شود. 

نام مرحومه را که دختر دایی حاج سرسنبای بوده کسی نمی دانست حتّی خود عمّه زاده اش ! البـتّه از صاحبان عزا هم نمی شد پرسید. خلاف ادب بود. از قضا همین ناشناسی از مظلومیت این زن بوده که در کمال فقر و از شدّت سرطان مرده است. آیا در این باره باید از خالق این دنیا شکوه نمود ؟ گرچه بدون تقدیر امکان این امور وجود نخواهد داشت ولیکن همین امکانات می تواند مورد حسن استفاده یا شرارت قرار گیرد. قضیه این می باشد که همه کارها به دنیا ختم نمی شود. بلکه آخرتی نیز هست که چگونگیش برای هر کسی منوط به کیفیت اعمالش است. یوم الدّین که روز تغابن هم نام دارد برخی خواهند کاش خاک می بودیم و مجبور به تحمّل عاقبت ناخوش اعمال ناصوابمان نبودیم. برعکس نیکوکاران غبطه خواهند کرد چرا بیشتر عمل صالح نکردیم تا از درجات برتر خلدبرین برخوردار شویم.  به عبارت روشنتر خود ما انسانها - مرد یا زن - در تقدیر خویش با الله تعالی اجازه مشارکت داریم برخلاف سایر مخلوقات که فقط طبق غریزه عمل می کنند و اغلب مطیع خواسته آدمیزادند. البتّه تنها آنچه در زمین است یرای بنی بشر خلق شده ولی می بینیم که ابرقدرتها ضمن آلودن زمین دست تطاول به کرات سماوی دراز کرده و می خواهند از آسمانها نیز سوء استفاده کنند. بدینسان انواع و اقسام بلایا ظاهر شده ؛ منجمله کرونا که با همه خردی این طواغیت را مثل خر در گل نشانده و چون مظلومین هم با آنها درگیر نمی شوند مجبور به تحمّل عواقب بی عملی خود می شوند.   

قسم بقلم (16)

بگوش سنگینم چنین خورده بود که ابرای ( ابراهیم ) دمو از دو شبانه روز به حالش وخیم شده است. این خبر را خانم از قول کوپه ش برادر ناتنی او نقل کرده بود. البتّه حال ناخوش نامبرده واقعیت داشته ولیکن علّت آن به حال اغماء افتادن زوجه اش اولجان می باشد. وی مدّتهاست بستری شده و چندین عمل را هم تحمّل کرده است. اینک از خیر جرّاحی گذشته منتظر فرجام زندگی خویش می باشد. گویا به نوعی سرطان مبتلاست. شاید اطبّا هم جوابش کرده اند. کلّ شییً فان را هر مومنی قبول دارد. من هم بهمچنین. در مورد خواهر خوانده مذکورم که بند نافش را مادرم بریده است می توان گفت راحت به استقبال اجل می رود. خانم می گوید او بسیار خیّر بوده به مستحقّان بی مضایقه صدقه می داد. صداقتش از اوائل حیات شروع شده و همچون بقیه خواهران پنجگانه اش بنات آقپان سهم الارث حود را به توصیه مادرشان بالاپان به پسردردانه خانواده - محمود - عطا نموده است. بر منکرش لعنت که خدا هم آنها را بی نصیب از نعماتش نگذاشته است. اینکه فرزندان آدم و حوّا مهیّای مساعدت به سایرین باشند مقتضای انسانیّت است. وانگهی توکّل به پروردگار منّان انگیزه رشد ما خواهد بود. خود خدا هم علیرغم کمترین نیازی به مخلوقاتش به آدم همه امکانات ارضی را اعطا و او را خلیفه خود در زمین قرار داده تا همچون او تعالی عمل کرده و سرانجام در خلد برین آرام گیرند. بر عکس ناکسانی هم از داده های ربّانی چنان مغرور می شوند که مال و منالشان را دستاورد خود شمرده و از هبه آن به همنوعان خودداری می ورزند. اینها حرص عجیبی به زخارف دنیا دارند و چشمشان سیری ندارد. می خواهند همه چیز ها را ببلعند. وقتی فرصت زندگی به پایان رسیده و هنگام روز حساب ( دین ) فرا می رسد خود را مغبون دیده و آرزوی خاک ماندن را می نمایند که امکان ندارد. الله تبارک و تعالی با خاطر نشان فرمودن این حقیقت خطاب به نفوس مطمئن می فرماید که به ربّ خویش رجوع کرده در بهشت جاوید جای گیرد.      

خدا ساخته عالم را

حم کدیگفت:

بهمن ۴, ۱۳۹۹ در ۲:۵۸ ب٫ظ

خدا ساخته عالم را
گفتا دانند نامم را
بملائک پس بگفت
دهم مقام آدم را
گفتند کنیم تقدیست
بهمچنین تسبیحت
چرا کنیش خلیفه ات
کاری بود عجیبت
بیاموختش اسامی
چو یاد گرفت تمامی
فرمود برید سجده اش
یعنی بر او سلامی
چون می دانست
چیست شایست
به غایت بود چو آگاه
همان کند که بایست
کردند کرنش جز شیطان
غضب نمود پس یزدان
پس بر آدم کینه جست
راهش زند او بس چست
گفتا بکن هر چه میل تست
نتوانی فریفت تو کس را
داند تنها ربّش ما

خیر و شر

حم کدیگفت:

اردیبهشت ۲۶, ۱۳۹۹ در ۶:۱۴ ب٫ظ

خیر بوده و شر بوده
خیال را دار آسوده
تنها مطلق الله است
هر دو را خلق فرموده

برخورد مان با خلقت
عزت زاید یا ذلت
صلاح را گر ندانی
شرت بود از قدرت

قلم داده رب دستت
تا بنویسی خود کسبت
ز اینکه پرسد چه کردی
شکوه منمای از ربت

دار الامکان دنیا را
حق آفرید چون ما را
در جهاد با مفسد
باید بودن بس کارا

خدای غایب

خدا را غایب حالا هم

نقصی مدان حتی کم

بصیرتی می بایست

تا نمانیم کانا هم

احول گشته چون دلها

خدا جوییم خرما هم

بسکه گشتیم کور ور

صدا خواهیم سیما هم

صدا دارد بس رسا

با سیمایی زیبا هم

بر مسلم نیست میسر

بدیدنش  اینجا هم

اینک می شد گر دیده

منسی می گشت عقبا هم

پاداش باشد تماشاش

پی صبر و تقوا هم

دیداری نیست اینجا هم

 

چونکه بسی نادانیم

حم کدی

گفت:

اردیبهشت ۸, ۱۳۹۹ در ۹:۰۴ ق٫ظ

چونکه بسی نادانیم
خدا را هم ند خواهیم
مع الفارق این قیاس
سر طوطی کرده طاس
لاف ها زنیم گزافه
افزوده بر خرافه
خیر و شری نی مطلق
تنها خداست کل برحق
همو کردست این تفویض
بر خوب و بد بی تبعیض
مقدر است در دنیا
قصاص کنند آدم ها
هر کو بدش کار برده
چوبش خورده افسرده
تاریخ عین قصاص است
بایست زنیم بدان دست
کورونا هست ذوالقرنین
سلطه گری اندر بین
سیطره ی تاجداران
بزاده است از مایان

ادامه نوشته

خدا چرا پنهان است؟

الله چرا پنهان است ؟
که خلاق انسان است
هر چه آفرید در دنیا
هموکه هم رحمان است
ساخته همه ابزاری
کآدم یابد برآن دست
وقتیکه بود ذریه ای
با وی نکو پیمان بست
تا نگوید نک خدام
غیر را کنم از حود پست
اولوالامرند کارداران
در سیطره عصیان هست 

 

شبه قصه ( 24 )

نمرود را کشت پشه ای

که خلق می دید رمه ای

بخواست کشد چون خدا

فرمود برجیش شد بنا

زانجا تیری پس فکند

که پر کشید بس بلند

خورد به بال طایری

دلخوش شد از جاهلی

از دیدن چنان تیر

لافید منم یگان میر

ملت گفتند یالعجب

هم عجم و هم عرب

هر یک رفتند به راهی

نه تخت بماند نه شاهی 

نمرود بماند چون تنها

پشه انداختش پس از پا

وزوز در گوش می شنید

فرمود بر سر بس زنید

مخش پاشید از کوبه

برجش بماند مخروبه

کورونا خرد ذره ایست

پیشش پشه تپه ایست

لیک از هولش بس سران

پا در گلند چون خران

نمی دانند کاین بلا

زادگانند از خطا ؟!

آب و خاک و هم هوا

که آلاء اند از خدا

آلوده اند آنچنان

که قطع شده علقه شان

مگر مانده رو در ما

رب را گوییم رحم فرما ؟!

مانده جدا از مردم

تنهایانیم سردرگم

غار حراء نبى را

به وحی نمود پذیرا

متروک مانده معبد ها

ز نفس ساخته محبس ما

خواستیم کشیم رب خویش

یک ویروسش بزد نیش

این عزلت را فرصت دان

رحمت کند بل یزدان

 بست بحکمت گر دری

ز رحمت نی هم بری

نفسم چیست ؟

نمی دانم نفسم چیست

ولو کنیم با هم زیست

کسی گفته در خونست

همچنانی هر گونست

گرچه از آن دلخونی

باز هم بدان مفتونی

باشم خودم گر نفسم

در قفسش پس حبسم

در محبسی چنین سخت

لابد مانم نگون بخت 

خدا داده چون نفسم

کار نیاید از دستم

خدا دانم هر چه داد

نکرده است غیر داد

خود بکشتن نارواست 

چون جدالی با خداست

با آن بجوی دنیات را

بدین بساز  عقبات را

رحمان دمید روح در ما

ریحانی شاید بو از ما

ایمان باید گل گونه

بل بپذیرد بستوده

شبه قصه( 8 )

اشاره ای کردم به خواست خدا و عمل ما. لازم می نماید که توضیحی کوتاه در این مقولات داده شود. تقدیر الهی همان است که کار هایمان در قالب آن صورت می پذیرد. وگرنه هیچ کوششی خوش فرجام نتواند بود. به عبارت دیگر عالم را سنتی است که نمی توان جز در راستای آن کاری صورت داد. آرزوی عبث خواهد بود که خواهان رستگاری بدون توکل به هدایت ربانی شد. هرگونه گمراهی از شوارع حق ، علیرغم دانش ، زور ، ترفند. .. وغیره باعث نکبت می باشد. خان ، خاقان ،قیصر ، تزار و خسرو سبب شکستشان غرور و خودپرستی بوده است. هیچ دلیل و بهانه ای جهت طغیان علیه مشیت پروردگار منان و رحمان قابل تصور نیست. جالب اینست که توان سرکشی از امر الهی نیز از نعمات اعطایی اوست. البته سایر مخلوقات خواه ناخواه مطیع حکم خداوندند که جمیع آنها در خدمت جانشین وی در زمین قرار داده شده اند. حتی شیطان نیز که از جهالت دشمن شدید آدم و اولادش شده ، گرچه مجاز به انواع مکاید جهت اغوای ماست شرط توفیقش رویگردانیمان از خیرالماکرین است. یعنی باید هشیار بود که هیچکدام از صنم / شمن ها ذاتا کاره ای نیستند تا قابل کرنش تلقی گردند.     

بعدالتحریر: مشغول تماشای فیلم " بعد از ظهر سگی" بودم که فرهاد شادکام خبر داد صبح پنجشنبه در مسجد جامع امام اعظم ابوحنیفه قزاق محله گرگان مجلس ترحیمی بیاد قربانیان سقوط هواپیمای متعلق به یک شرکت خصوصی قزاقستان برپا شود.این مراسم به همت اهالی محل ( بویژه اشخاص صاحب مکنت/ الخاصه برخورداران از مزایای همنوایی با مصادر امور کشور یادشده ) برگزار خواهد شد. از قرار معلوم  سفیر قزاقستان در جمهوری اسلامی ایران باتفاق سرکنسول دولت مزبور مهمان خواهند بود. باید راه برای همگان باز باشد. بنده نیز دعوت شده است. بایست برای من هم وظیفه ای منظور شده باشد. بهر حال هر کس این تکلیف را اجرا کند فبها المراد! همان روز مصیبت ما نحن فیه شعری انشاد و به abai kz ارسال کردم که وبلاگ خودم مندرج است و آشنایی به توته جازو^ می توانند ملاحظه فرمایند. بعلاوه با شخص سرکنسول نیز تماس گرفته ابراز همدردی و عرض تسلیت و آرزوی مغفرت نموده ام.

باریست ثقیل بر دوشت

حم کدیگفت:

آذر ۲۶, ۱۳۹۸ در ۰:۱۶ ق٫ظ

باریست ثقیل بر دوشت
با هیبت کند مدهوشت
کشیدنش سخت بر کوه
باز هم خدای فرمودت


این امثالست بهر فکر
بل پی بری هم به ذکر
از این مکن هیچ ابا
در نمانی خود در حجر


لهو و لعب نی در خور
غم عمر را بیشتر خور
ور نه گردی حیوانی
کتکها را سختتر خور

 

خلیفه ام از.خدا

حم کدیگفت:

آذر ۲۳, ۱۳۹۸ در ۸:۰۳ ب٫ظ

خلیفه ام از خدا
تا که دانم نام ورا
که آفریده جهان
سجده کنان مر مرا


تبارک الله او بگفت
بهر مخلوقش شگفت
بار گرفته بر دوشش
یعنی نوشت سرنوشت


هر چه بدستش کند
جوابش را خود دهد
راضی بوده به تقدیر
طفره در او کی بود ؟

بازخوانی انتقادی ایده مرگ خدای نیچه

سخنرانی محمدمهدی اردبیلی در نشست «بازخوانی انتقادی ایده مرگ خدای نیچه»

سخنرانی محمدمهدی اردبیلی در نشست «بازخوانی انتقادی ایده مرگ خدای نیچه»

نشست «بازخوانی انتقادی ایده مرگ خدای نیچه» سه شنبه ۹ مهر با سخنرانی محمدمهدی اردبیلی در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. محمدمهدی اردبیلی در این نشست گفت: اولین بحثی که درباره خدا در فلسفه مطرح می شود، وجود یا عدم وجود خداست. این نازل ترین سطح بحث درباره خداست و با این بحث ها هیچ ملحدی مومن نمی شود. مفهوم خدا مثل هر مفهومی یک روند و تراکم تاریخی دارد. از نیمه دوم قرن نوزدهم با الحاد پست مدرن مواجه هستیم. نقطه اوج این رویکرد که برای فهم نیچه خیلی مهم است فویر باخ است که در کتاب «ذات مسیحیت» نوعی روانشناسی الهیات اراده می دهد. فویر باخ در این کتاب می گوید شخصیت خدا چیزی جز همان شخصیت انسان نیست که به آسمان رانده شده است. انسان بدون خدا هیچ است و خدا نیز بدون انسان هیچ است. همین بحث را نیچه نیز با بیان دیگری می گوید. نیچه در این سطح خداناباور است.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی افزود: پس مسأله خدا در این نگاه، آنتولوژیکال نیست، بلکه بحث مرگ خدا مطرح است. نیچه در ابتدای کتاب «چنین گفت زرتشت» نیز خوشحالی خود از مرگ خدا را نشان می دهد. در اومانیسم قدرت خدا به انسان تفویض شده است و نگاه به خدا چیزی شبیه به پادشاهی تشریفاتی است.

این پژوهشگر فلسفه در ادامه گفت: مرگ خدا به یک معنا یعنی اومانیسم. یک احساس آزادی مطلق و مجاز بودن هر چیزی به انسان می دهد که همزمان یک احساس ترسی نیز در آن وجود دارد. هگل می گوید تجربه چنین جهانی ترس آور است. ۸۰ سال قبل از نیچه، هگل مرگ خدا را بیان می کند با این تفاوت که از آن خوشحال نیست. با توجه به اعتقادات مسیحی هگل، مرگ خدا همان به صلیب کشیده شدن مسیح است. هگل مرثیه سرای مرگ خداست و نه مانند نیچه شادمان از مرگ خدا.

وی سپس عنوان کرد: سوال اینجاست که آیا نیچه از مرگ خدا سرخوش است؟ خیر، نیچه شکلی از مواجهه با دهشت جهان بی خدا را دارد. پیامدهای مرگ خدا مهم است. در بعد معرفتی از بین رفتن معیار و مبنا یکی از این پیامدهاست. انسان ناتوان از خدایی کردن است. آیا وجود، بدون خدا معنایی دارد؟ نیچه می گوید چند قرن نیاز است که حتی این پرسش شنیده شود. پیامد دیگر در بعد تمدنی این است که با شکلی از ابتذال محض، بی معنایی و ناامیدی مواجه می شویم.

محمدمهدی اردبیلی افزود: جایگزین شدن شیطان با خدا برای نیچه به مراتب ترسناک تر است. نیچه در جایی می گوید من در برابر ابلیس طرفدار خدا هستم، چون ابلیس جان سنگینی است. نیچه برای انسان بی خدا تعبیر «رمه بی هیچ شبان» را به کار می برد. نیچه معتقد است «واپسین انسان» نه تنها به خدا بلکه به هیچ چیزی اعتقاد ندارد و می گوید نیهیلیسم سرنوشت محتوم همه ماست. نیچه بارها دهشت و ترس خود از مرگ خدا را نشان می دهد. سرخوشی و سوگواری توأمان در بیان نیچه دیده می شود. گویی نیچه از مرگ یک خدا سوگوار است و از مرگ خدایی دیگر قهقهه می زند. مسأله این است که نیچه همزمان سرخوش و سوگوار است.

وی همچنین اظهار داشت: خود مسیحیت و آن کسی که ادعای خدایی کرده باعث مرگ خدا شده است. می توان گفت کل فلسفه پست مدرن و علم معاصر واکنشی است به از بین رفتن خدا به عنوان معیار. مخاطب «شوریده سر» در کلام نیچه در کلیسا نیست، بلکه کسانی هستند که هم خدا و هم خود نیچه را مسخره می کنند که همان واپسین انسان ها هستند. نیچه جهان امروز که جهان بازار است را پیش گویی کرده است. تعبیر شوریده سر نیچه را همه دیوانه ترجمه کرده اند. در حالی که در این مفهوم یک بی پروایی و حکمت عصیان گرانه وجود دارد که در دیوانه وجود ندارد.

یک نظر برای “سخنرانی محمدمهدی اردبیلی در نشست «بازخوانی انتقادی ایده مرگ خدای نیچه»”

  1.  حاجی محمد شادکام گفت:

    آبان ۷, ۱۳۹۸ در ۹:۴۶ ب.ظ

    مستغنی است چون از مکان و از زمان
    نمی میرد خداوند این را باری خود بدان
    ذاتش بوده بی تغییر لذا بود بلا موت
    بلکه همه فانی اند چو زاده اند در جهان
    با زادن و بمردن باشد ممکن تغییرات
    لیک خالق امکانات غنی ماند از دوشان

     

رو بنما به توده

حم کدی

گفت:

مهر ۲۴, ۱۳۹۸ در ۸:۳۱ ق٫ظ

اعتنا کن ، هان ، به ناس
از نامردم بی هراس
حتی خدا بی همیار
نمی زند دست بکار
چون بدانست آدمی
خلیفه است در زمی
بار سنگین بر داشته
گلهایش را پس کاشته
سرنوشتش خود نوشت
بسی زیبا یا بس زشت
باز آمده اربعین
کار حسین را ببین
ندا شنید ز کوفه
رو بنمود به توده
چو سنت جدش بود
بره انداخت جنبش زود

 

از ترجمه های آبای ، شیطان ( از ام .یو. لرمانتف)

شیطان

شیطان همانا غمزده که خدایش دور براند

ارتکاب تکبر او را بذلت کشاند

در یاد وی بمانده آن دوران خوش پیش

آنچه بکرد در آنجا و آنچه به حسرت نشاند

 

آنروز ببود در بهشت نورانی

خود هم بوده برنگ ملایک رحمانی

چنان بداشت اعتبار ی آن هنگام

که درودش می گفتند اختران کیهانی

 

آنروز بسی بجسته آنرا که چشم ندیده

گفته " دانم همه را"بستی هم پوییده

از دانش مجرد بحثی روشن نگردد

ناپیمودست لامکان  ، اینرا دریافت ننموده

 

درگاه آن فراخ و جا تنگ بوده در صدرش

تنها شدن صدرنشين بوده مدام در فکرش

تنهایی و تفرد تنها خاص یزدان است

بگذشتن از حد و شأن باعث بشد بر لعنش 

 

خدا او را لعنت کرد : همانایی تو شیطان

با لعنت هم باز بگفت تن ندهم به خذلان

از وجودش که لعنت بشنیده بود ازخدا

عشق و ایمان رخت بربسته در یک آن

 

از آن زمان بدینسو با آدم شد کینه جو

بر آنکه خود نمیرد یقین بدان برده بو

با آنکه شاد نگشته از هیچیک اعمالش

چرا تخم فتنه را روی زمین پاشید او؟

 

نه رنگ مهر بدیده نه قرار و نه ایمان

به هر سویی سر زده گشته بسی سرگردان

نه دوست یافته نه مونسی بی خدای

سالیان بی شمار گرچه گشته درکیهان 

 

بد را هرچند آغالد هرگز دوستش ندارد

از دست خوب گاه بگاه کتک سرش ببارد

هر چند که هر روز او یک فتنه برپا کند

خشنود نمی گردد باز کار عبث چون دارد

 

با اینهمه سیر نشده است از بدی

دست نشسته تاکنون از کار خود نکبتی

همچون سگی فرتوت بس حیله گر

اعمالش را سرتاسر بخواست نمود بررسی :

 

"ناقص بود آدمی هم خرد و هم عمرش

مرا باشد عمر خلد و از قدرتها هر نوعش

وین مخلوق بیخیال چه بنده عجیبیست

روزی صد بار بخندد یا اشک بارد از چشمش؟"...

                  ☆ ☆ ☆ ☆

 

بچشم خود بدیدم توس بلند افتاده 

با تمام قد خود سر بر زمین بنهاده 

زرد بگشته برگهایش، خود در حال احتضار 

به زاری آن نزار کسی آیا گوش داده؟ 

 

آهوی سرخ بدیدم بدیدم در حال بازی کردن 

تیر تفنگی ناگاه بنشسته اش اندر تن 

از حال رفته، خونریزان، با پلکهای افتاده 

چه اش اثر بنماید تاب سوزش آوردن؟ 

 

من بدیدم پروانه با بالهای بشکسته 

آن هم باری خوش دارد زنده ماند پیوسته

با زحمت فراوان گرم بشود در آفتاب

آنکه گیرد زین عبرت کسی بود برجسته

 

بدیده ام از دلبرم بس جفا

از زندگی من ندارم خود رجا

دل گرمم سرد شده و پر ز درد

نیامده جان به لب پس بماندم در بقا

 

من بدیدم ماتحت سگ،دنیا نام

همی خورند گوشت هم را حتی خام

برآدم اهل فکر دنیا ندارد خوشی

اکثرشان خوش نما اندر باطن بس ناکام

 

        ☆ ☆ ☆ ☆

 

 

 

 

 

 

 

دون مردم خدا نیز...

دون مردم خدا نیز
کی بکند بپا چیز؟
بت پرست خودپرست
تهمت بغیرش ببست

خدا دادست آزادی
حتی به شر شیادی
نگفت بندم دستت را
یارت دینش بربادی

آزادگیست سنگین بار
کمتر گیرند از این کار
بیشتر خواهند استبداد
هم بزنند غمگین زار

در دنیایند مردمان
کارسازان قدرشان
آیه نیستند تکروان
پدیده اند جمعشان

سیاست و کیاست

سیاست شد چون دینی

کیاست نیست خودبینی

عین دینم من گویی

پس بخندی چون گوزی

خدا هم گفت نبی را

کافر را باش پذیرا

ضد جهلست حلم تو

نی کافیست علم تو

صبرت باشد گر چه مر

گنجت باشد پر ز در

پس پرستید خدا را

پس پرستید خدا را 
تا امن د هد شما را
از هر جوع و خطری 
که می نامید بلایا
اطاعت را نشاید
هر کو نبود توانا
باید کند حفاظت
آب و خاک و هوا را
ورنه توان قالش کند
با افشای خطایا

خدا نه نر نه ماده است

 

خدا نه نر ، نه ماده است
ورا نگر چه ساده است
همو که کرد خلق انسان
رجال فرمود چون نسوان
چون خلق بود بی زمان
مردان پیشند با زنان 
گرچه هر دو زوج باشند
مریم تنها زاد فرزند
انسان و ناس با نساء
همریشه اند در وراء

من نتوانم خود کاری

من نتوانم خود کاری
نفرموده رب یاری
خدا ساخته جهان را
تا ما زییم همان را
خداست عامل با نفست
تراست حاصل هم کسبت
خیر و شر هر پدید
بر ما ز ما هم رسید
محمد بود چون امین
ناحق نگفت خود ز دین
نیز هم نداشت جنونی
هم نبوده است جبونی
موفق شد در کارش
چون امت شد همیارش
امی بوده گرچه وی
به حق بوده برده پی
دین ببوده سرشته
بر لوح دل  نبشته
حق بی نیاز از اثبات
منکر دارد بد اصوات

ز یاد بردید خدا را

ز یاد بردید خدا را
ز یاد برده شما را
نسیان ما غفلتست
از آن حق قدرتست
این مرا هست گمراهی
از وحشت تنهایی
پس  ز بنده بت سازم
یا به نفسم بس نازم
اکنون خواهم مخلد
انعم جویم مؤبد
کنم مصرف پر اسراف
نهم نعمت در اتلاف
فعل فرعون و قارون
ما را نماید قانون
طاق نسیان حقشان
به پشت گوش حرفشان
جنت باختند باب و مام
آن را خواسته با دوام
از یاد بریم گر حال را
فردا شویم خوشحال ما
هر چه داری پیش فرست
تا  بسازی زان بهشت

 

چرا پرسی خدا کو؟

چرا پرسی کو خدا؟

باری بیند او ترا

دست و دل و دیده را

داد در دنیا  هر چه را

نفست شده عبد جن

زان نماندی مطمئن

کفرت باشد مطلوبش

تا بدانی معبودش

کافر بشو این بت را

در خود یابی قدرتها

هرکجا هست آدمی

از رب خودست آیتی

حق مستوی بر عرشش

ناظر به عبد در فرشش

دگر مپرس خدا کو ؟

مگر ز تست جدا او؟!

ورزش یعنی ریاضت

ورزش یعنی ریاضت
دونش عبث حیاتت
صیروت است نیازت
چنین فرمود خدایت
هر روز همو بکاریست
تو هم بکوش لغایت
افسانه ها بسیارند
نک نو شنو روایت
بر ملالت کن شورش
لابد شوری فزایت

خدا هر روز در شأني است

خدا هر روز در شأني است
لذا رکود لایعنى است
خلقت چو نی بی تقدیر
تغییر نتوان بی تدبیر
تقدیر همان اندازه است
لاابالیش بیچاره است
با قادر کن همیاری
ز دست آید بل کاری
او که آفرید این نظام
رمزش کرده خود پیام
هر که داند ذات عصر
کار ها کند دون قسر 

یاری کنید خدا را

یاری کنید خدا را

یاری شوید شما ها

انقلابست ارتجاع

از آن زاید خطا ها

افساد بود بار جهل

اصلاح سازد بنا را

نی دنیایی بی سنجه

با آن بایست مدارا

مهندس این خلقت

یکی داناست توانا

ما را کرده جانشین 

گل را کنیم گل آرا

ز تقدیس و ز تسبیح

برتر دیدست دعا را

نه نار خواهد پر غرور

بل کار خواهد سراپا

چرا ترسم از فنا؟

چرا ترسم از فنا؟

ورا نباشد بقا

هالک بود هر شیئی

بغیر وجه خدا

وسواس بود از ابلیس

دائم ماندن خود بجا

تغییر بوده تقدیری

اگر خواهیم خود بما

هر که خواهد خلودش

بر خود کند هم جفا

باشد ظلومی جاهل

أهل طفره از بلا

هیچ دین ندارد خدا

 

 

 

 

هیچ دین ندارد خدا
بل نموده خود هدا
آنچه نامش اسلامست
سلم را بدارد روا
حتی ابلیس هست یله 
گرچه نیستش جز دغا
حتی کافر بهر دین
نخورده اند حق ورا
ایران زمین نا آباد
غرقه ماند در بلا
ام القراء خواست قریش
مدینه گشت پس بنا
هر چه نماند مدینی
جمله شدند خود فنا
مجاز باشد اندر شهر
مظلوم باشد پر صدا
در قرای پر بیداد
مهدی باشد در خفا

 

 

دین و خدا

هیچ دین ندارد خدا
بل نمودست خود بما
آنچه نامش اسلامست
سلم دارد خوش روا
حتی ابلیس یله شد
گرچه نکرد جز دغا
حتی کافر بهر دین 
نداده اند حق ورا
ایران زمین نا آباد
غرقه ماند در بلا
ام القراء خواست قریش
مدینه گشت پس بنا
هر چه نماند مدینی
جمله شدند خود فنا
مجاز بود اندر شهر
مظلوم باشد پر صدا
در روستای پر بیداد
مهدی باشد در خفا

ذات خدا حق بود کلامش نیز( آبای )

ذات خدا حق بود کلامش نیز

هرگز حاشا نبوده گفته أو کذب آمیز

آمد از وی کتابها که چهارش

در تعریف خداوند هیچیک نیستند بحث انگیز

 

کیست که نکرده به " آمنت" خود اقرار؟

یا به قول "کتبه" کسی دارد مگر کار؟

الله بلاتغییر و آدم هر روز در حالیست

او امر کند شما را، شما کنید همان کار...

 

زمان ، خلق و کار هر روز تغییر پذیرفت

هم بهرشان انبیاء بهنگامش ارسال گشت

قواعد شریعت گرچه یافته است تغییرات

معرفت کردگار هرگز فرقی نپذرفت

 

تغییر یابد هر مخلوق، تغییر ننماید الله

اهل کتاب این سخن عبث نگویند هیچگاه

نفس آدم ، با سرشت خودخواهش

دون نهی عن منکر هرگز نیاید بر راه

 

آدمی را آفرید از سر مهر آن منان

تو نیز دوست دار الله را  که می باشد خود جانان

بنی آدم را دوست دار همانند برادر

هم بشناس تو عدل را عین طریق یزدان

 

این عشقهای ثلاثه گل ایمان می باشد

اصل ایمان به تحقیق همین اینان می باشد

پس بنما تأمل در شناخت این سه اصل

مال بماند فدیه که باید بداد همانا جان می باشد

 

همانا دین همین است اطاعت از خدا نیز

دنیا دوست را بی سخن از خدایست عقبا نیز 

ابطال کند باز سه کار این سه را

نفع و فخر و هوسها، پس از آنها بپرهیز

 

روزه، نماز، زکوة، حج، فرائضند بی گفتار

اگر خواهی نیک بودن این همه را مرعی دار

بی تثبیت آن سه پیش عمل کردن به بعدیش

آن اربعه فرائض هیچ ندارند بهرت بار

 

سر خلق شدست بالا و گردن فرود

بنگر که تن مرتب بیافته است خوش نمود

شرط هر کار رعایت ترتیب است

از طاعت بی ایمان گویم ترا من چه سود

 

ائمه از عبادت بس سخنها رانده اند

حسن ظن و ایمان را اهل نظر یافته اند

خالصی ایمان را نفهمانده بخوبی

ظاهر هر چند بشسته درباطنش مانده اند

 

سبحان الله از ازل، برحق بود پیغمبر

اگر هستی تو مؤمن پس یاد بگیر زان رهبر

قرآن بوده براستی کلماتی خدایی

به تأويل كنه آن عالم باشد اولیتر

 

ما در راه خداییم و پیغمبر

علاقه مان با ایمان شود باری محکمتر

نفع و فخر و هوسها باشند همه شیطانی

اینست آیا نهی خویشتن از منکر؟

 

چنانچه تو مؤمنى إيمان بيار ابتدا

همانا که بنده را ایمان باشد رهنما

باور آور به راستی تنها فکر ایمان کن

منافق هم بخواند نمازش را پر ریا

 

خدا داند، بیگمان، باطنم را بی اظهار

بر بنده اش خصمانه دیگر تو عیبی مگذار

ستیز منما تو باحق اگر داری ایمانی

نام آدم محو مکن چنین دهم من هشدار

ز تقدیس و تسبیحات

 

از تقدیس و تسبیحات

بودست غنی چون خدا

در زمینش تسهیلات

بما کرده خود عطا

 

فرشته هایش گفتند

این سفاکست پر فساد 

وقتی وجهش شنفتند

سجده اش کردند چون عباد

 

بر حق نماند پس گمان

آدم چون شد موفق

در پس داد امتحان

چون نامهایند محقق

 

پس پذیرفت انتصار

اندر دنیا گرداندن

رب هم بکرد استوار

ایمن از کار درماندن

 

یعنی خدا خواسته این

یکی سازد همسانش

دینش نمود همچنین

تا خود برد فرمانش

 

خود نویسد سرنوشت

هر آنگونه که خواهد

هم درود هر چه کشت

که رب ذره اش نکاهد