خیر و شر

حم کدیگفت:

اردیبهشت ۲۶, ۱۳۹۹ در ۶:۱۴ ب٫ظ

خیر بوده و شر بوده
خیال را دار آسوده
تنها مطلق الله است
هر دو را خلق فرموده

برخورد مان با خلقت
عزت زاید یا ذلت
صلاح را گر ندانی
شرت بود از قدرت

قلم داده رب دستت
تا بنویسی خود کسبت
ز اینکه پرسد چه کردی
شکوه منمای از ربت

دار الامکان دنیا را
حق آفرید چون ما را
در جهاد با مفسد
باید بودن بس کارا

شهر، شر و شور

 

پر شر شده بسکه شهر

از شور شویم برده بهر

قراء گردند مدائن

بگردانده رو ز قهر

 

فیلداران را یاد آرید

رب از سجیل تیر بارید

سپس فرمود قریش را

بر ایلافهاتان افزائید

 

خوانده خود را کورشی

بر حق خلق شورشی

بیت الناس را  در مکه

ساخته بر ظلم پوششی

 

ویروس اینک یک عدو

بس شاخ دارد بر سر او

توموریس کشت دوالقرنبن

شاخ بشکنیم همچنو

 

شرطش باشد ائتلاف

رفع هرچه اختلاف

در کهف خود پس باید

با هم داریم اعتکاف

 

ملک الموت

ملک الموت نی بیکار

تا نگردیم ما بیزار

در هر آن و در هر جا

اگر نبود شور برپا

نه شر بود و نه خیری

نه نفرت و نه میلی

نه نوزادی نه مرده

همه بودند افسرده

ناکار بود هر کاری

نیکی می بود بدکاری

بی تغییری در هستی

بدتر می بود از پستی

ولو حق است با ثبات

دائر دارد هم حیات

تفاوتست چون وفات

ز نیستیست هم نجات

عزرائیل را پس ستا

ره گشاید چون بما

  ☆ ☆ ☆

گویا گفته به خدا

ازین بارم کن رها

گفتا بباش تو بی غم

یاد نشوم گه من هم

موت را بینند ماجرا

بیکاره ای هم ترا

همه پرسند چاره چیست

 پس ندانند چاره نیست

باید دانند داء دواست

حق را بيداد نارواست

  ☆  ☆  ☆

به بشوی یا بتر

ترا بود خود ثمر

تقدیر بود سرنوشت

دوزخ گزین یا بهشت

هبوط می بود گر مدام

عدول می بود والسلام

دون مردم خدا نیز...

دون مردم خدا نیز
کی بکند بپا چیز؟
بت پرست خودپرست
تهمت بغیرش ببست

خدا دادست آزادی
حتی به شر شیادی
نگفت بندم دستت را
یارت دینش بربادی

آزادگیست سنگین بار
کمتر گیرند از این کار
بیشتر خواهند استبداد
هم بزنند غمگین زار

در دنیایند مردمان
کارسازان قدرشان
آیه نیستند تکروان
پدیده اند جمعشان

خیر و شرست از خدا

خیر و شرست از خدا

که عبد ورزد در بلا

دنیا پر از امکانست

که رب کرده خود عطا

طبق تقدیر، عوالم

گردیده اند کل بپا

حتی شیطان با شرش

از قید و بندست رها

باور داری تا به حق

بورزاند شر ترا

قدر خود را گر دانی

قادر کند پس قضا

شرط جزا همین است

عمل آری خود بجا

ز اسطوره دست بکش

تا نمانی در خطا

دستان باشند اساطیر

قصص بافند بدنما

اینها را خوان ز قرآن

به صيرورت رهنما

گر بروی خط یونگ

نفست شود کم صفا

با تعصب در این جهل

مانی ز امت جدا

گر نتابی قدر را

رو دیگرش کن بنا

نی اکراهی البته

در دین نکرد حق روا

 

خیر و شر

خیر و شر

خدا خواهد ز انسانش
گردد باری همسانش
هرچه کند این بنده
ناخواه نبود زیبنده
خیرت باشد ز اختیار
شرت زاید ز اضطرار
الله ات کرده جانشین
از سوی خود در زمین
داده تو را بس امکان
همت باید پس هر آن
طفره مرو ز آزادی
ویران را ساز آبادی