جنة ، خواسته ، وسوسه

  1. حم کدیگفت:

    خرداد ۹, ۱۴۰۰ در ۸:۳۱ ق٫ظ

    “قال یا آدم اسکن انت و زوجک الجنّه”
    بخور از آن هر چند باشد دل خواسته
    یعنی بکن هم پرهیز از هوس و وسوسه
    تا نیفتی از شرّش در دوزخ مخمصه
    این خصال خوکان است که بکنند
    هر گنده را مضمضه

    پاسخ

  2. حم کدی

 

خدا ساخته عالم را

حم کدیگفت:

بهمن ۴, ۱۳۹۹ در ۲:۵۸ ب٫ظ

خدا ساخته عالم را
گفتا دانند نامم را
بملائک پس بگفت
دهم مقام آدم را
گفتند کنیم تقدیست
بهمچنین تسبیحت
چرا کنیش خلیفه ات
کاری بود عجیبت
بیاموختش اسامی
چو یاد گرفت تمامی
فرمود برید سجده اش
یعنی بر او سلامی
چون می دانست
چیست شایست
به غایت بود چو آگاه
همان کند که بایست
کردند کرنش جز شیطان
غضب نمود پس یزدان
پس بر آدم کینه جست
راهش زند او بس چست
گفتا بکن هر چه میل تست
نتوانی فریفت تو کس را
داند تنها ربّش ما

قسم بقلم ( ۶ )

اظهار نظر یک برادر تقیه باز باعث شد که درباره تعلّق خود به گروه های ما نحن فیه اظهار لحیه نمایم. از قضاء جزء هیچیک از خیل مذکور نمی باشم. یعنی نه زنمرده ام نه زن ذلیل. در واقع اینقدر در عالم خود فرو می روم که از اناث غافل می مانم. یکی از عروسهایم پرسیده بودم آیا عاشق زنم شده بودم. منکر شدم و هستم. در اصل به عشق اعتنایی ندارم. در یکی از انشاء هایم به استناد لغتنامه نوشته ام که عشق از عشقه ریشه گرفته که بر تنه گیاهان می پیچد و شیره شان را می کشد و می خشکاند. دکتر علی شریعتی می گفت اسلام عشق را تأیید نمی کند. در این آیین سخن از محبّت و حبّ است که به محبوب امکان رشد و نمو می دهد. عاشق معشوق را برای خودش می خواهد بلکه به لطف او به آمالش دست یابد. شاید شیطان رجیم عاشق الله بود تا با حمایتش همچنان مربّی ملائک بماند. پس از امر الهی دائر بر سجده بر آدم سرپیچید که با وجود توان خونریزی و فساد قابلیت یادگرفتن اسامی را واجد بود. وی مبادرت به این وسوسه نمود که منع پروردگار آدم و حوّا جهت جلوگیری از خلودشان در وضع مطلوب بوده است. بابا و ننه که هنوز خیلی چیز ها را نمی دانستند فریبش را خوردند و شد آنچه نمی بایست می شد. بنا به مراتب فوق الاشعار اینجانب گرچه وجود زن را مصیبت نمی شمارم از دست دادنش را بلای بی درد نمی شناسم. 

چنانکه افتد و دانی خیلی از آقایان زنشان بیوه می ماند. کسی از مردان هم به سراغش از راه صواب / ثواب نمی رود. از خدا که پنهان نیست از شما هم چه پنهان کسانی که زن و بچه را فقط برای شخص خود می خواهند از ازدواج با بیوه های بچه دار امتناع می ورزند. فاجعه وقتی پیش می آید که همین ناکسان از زنای با زنان کذایی ابایی ندارند. از پیرمردان شنیده شده که ایشان شبها پشت در چنان بیوه هایی صف می ایستادند در حالیکه همسرانشان در رختخواب زانوی غم در بغل داشتند. 

در حدیثی شریف آمده است الفقر یکاد الکفر. فقر شاید به کفرکشد. زنی که نامش همریشه با انسان و یکی از سور قرآن بنام وی است ممکن است در جاهلیت بازیچه امیال شیطانی قرار گیرد. این هم نکته ظریفی است که بنا به کند و کاو دینشناس ژاپنی ایزوتسو جهل ضد علم نیست. در قرآن اشاره به یعلمون و لا یعلمون هست. بلکه جاهل کسی تعریف شده حلم یعنی بردباری و تسلط بر هوسهایش ندارد. بقول محمّد قطب جامعه امریکا مظهر جاهلیت زمانه است.   زن که باعث انس ابنای بشر می باشد در جامعه چنانی به حمّالة الحطب دوزخی تنزّل می یابد.  از چنین ذکور و اناثی خرامزاده هایی زاده می شود که نوشته های مرا فقط برای آتشبیاری علیه من می خواند. برخی از مردم نیز خیال می کنند او خبر از واقعیت می دهد. مثلاٌ هفته قبل مرقومات مرا در ذکر خیر از حاجیبردی آرمند  برای دختران آن مرحوم چنان تأویل می کند که شکایت به زنم می برند. من هم چنان اعصابم گه مرغی شده بود که یک شبانروز از زنم زویگردان شدم. یعنی خانم نباید پس از شست و اندی زندگی مشترک بداند که من اهل بدگویی از دوستان قدیم و ندیم نیستم.   

تک خدایی و مردسالاری ؟!

 

حم کدیگفت:

مرداد ۱۸, ۱۳۹۹ در ۱۰:۲۲ ق٫ظ

اینکه هیچ واکنشی به ادعای مطروحه ابراز نشده شاید از شدت گزافه بودنش باشد. یعنی جواب احمق سکوت است! مگر بشر در دوران جهالتش چقدر حقوق زنان را برسمیت می شناخت که ایمانش به وحدت الهی آنرا منتفی نموده باشد ؟ الله تعالی بنا به حکمتش با انتخاب آدم که عنوان مشترک زن و مرد است، تعیین سرنوشت ایشان را منوط به انقلاب قلبی / نفسی / ذهنی هردو قرارداد. نکته باریکتر این است قرآن دلالت دارد پروردگار جهان هر دگرگونی را بواسطه نفوس اقوام بانجام می رساند. این کجایش با ارزشهای فمینیستی مباینت دارد تا برای احیای فرهنگ های از رده خارج ننه من غریبم در.آوریم. من نظر خود را قبلا فرستاده بودم ولیکن از درج در سایت زیتون امتناع شد. آبا با سایر نظرات هم همینگونه برخورد شده و خاطر خانم چقدر عزیز بوده است ؟

 

 

ادامه نوشته

روزه و روزی

بودند حوا هم آدم

توی بهشت خوش با هم

هر چه بوده فرشته

سر بدیشان نهشته

میوه های مینویی

با گلهای خوشبویی

مرغان بودند نغمه خوان

در دسترس و لقمه شان

نعمت ها را فراهم

کرده باری خدا هم

بنعمت ها کرده شکر

بنگشوده لب به کفر

فرمودشان رب برید

بهره هرچه میل کنید

لیک پرهیزید زان شجر

که می زاید زان خطر

ابلیس آنگه پر افسون

هوس نمود پس افزون

چونکه خوردند ز آن بر

رخت را دیدند ز  تن در

خود پوشاندند با برگان

از حق شوند تا پنهان

گفتا شدید خود کفا

ز خود کردم پس جدا

هبوط کنید بر زمین

آنجا شوید جا گزین

عدو شوید پس با هم

بهر چیزی بیش یا کم

عمر بکردم من تقدیر

باید کنید خود تدبیر

قلم دادم دستتان

رقم زنید قدرتان

رستگاری گر خواهید

قدم بر حق بردارید

وگر راه کج پویید

در دوزخم بد سوزید

دسترستان هر چه هست

از آن آرید سعد به دست

 ☆   ☆   ☆

استقلال است پس هبوط

هم مخوانیدش سقوط

هنوز خداست پشتیبان

به او آرید گر ایمان

با نفس شناس ربت را

تا دست آید نعمت ها

نی غایتتخورد و نوش

به عمارت خوش بکوش

 حین روزه ات دریابی

حیات را هست معنایی

روزه ات باشد بهروزی

افراط باشد خودسوزی

در بیماریت ، در سفر

عسرت بخود پس مخر

هر روز را ده فدیه ای

به یک  محتاج بنده ای

چنین گردی  خداوار

به قربش هم سزاوار 

گر افتادیم ما زمین

هنوز ماییم نازنین

تنبیه را دان نوازش

رب را کرده ستایش 

شبه قصه( 8 )

اشاره ای کردم به خواست خدا و عمل ما. لازم می نماید که توضیحی کوتاه در این مقولات داده شود. تقدیر الهی همان است که کار هایمان در قالب آن صورت می پذیرد. وگرنه هیچ کوششی خوش فرجام نتواند بود. به عبارت دیگر عالم را سنتی است که نمی توان جز در راستای آن کاری صورت داد. آرزوی عبث خواهد بود که خواهان رستگاری بدون توکل به هدایت ربانی شد. هرگونه گمراهی از شوارع حق ، علیرغم دانش ، زور ، ترفند. .. وغیره باعث نکبت می باشد. خان ، خاقان ،قیصر ، تزار و خسرو سبب شکستشان غرور و خودپرستی بوده است. هیچ دلیل و بهانه ای جهت طغیان علیه مشیت پروردگار منان و رحمان قابل تصور نیست. جالب اینست که توان سرکشی از امر الهی نیز از نعمات اعطایی اوست. البته سایر مخلوقات خواه ناخواه مطیع حکم خداوندند که جمیع آنها در خدمت جانشین وی در زمین قرار داده شده اند. حتی شیطان نیز که از جهالت دشمن شدید آدم و اولادش شده ، گرچه مجاز به انواع مکاید جهت اغوای ماست شرط توفیقش رویگردانیمان از خیرالماکرین است. یعنی باید هشیار بود که هیچکدام از صنم / شمن ها ذاتا کاره ای نیستند تا قابل کرنش تلقی گردند.     

بعدالتحریر: مشغول تماشای فیلم " بعد از ظهر سگی" بودم که فرهاد شادکام خبر داد صبح پنجشنبه در مسجد جامع امام اعظم ابوحنیفه قزاق محله گرگان مجلس ترحیمی بیاد قربانیان سقوط هواپیمای متعلق به یک شرکت خصوصی قزاقستان برپا شود.این مراسم به همت اهالی محل ( بویژه اشخاص صاحب مکنت/ الخاصه برخورداران از مزایای همنوایی با مصادر امور کشور یادشده ) برگزار خواهد شد. از قرار معلوم  سفیر قزاقستان در جمهوری اسلامی ایران باتفاق سرکنسول دولت مزبور مهمان خواهند بود. باید راه برای همگان باز باشد. بنده نیز دعوت شده است. بایست برای من هم وظیفه ای منظور شده باشد. بهر حال هر کس این تکلیف را اجرا کند فبها المراد! همان روز مصیبت ما نحن فیه شعری انشاد و به abai kz ارسال کردم که وبلاگ خودم مندرج است و آشنایی به توته جازو^ می توانند ملاحظه فرمایند. بعلاوه با شخص سرکنسول نیز تماس گرفته ابراز همدردی و عرض تسلیت و آرزوی مغفرت نموده ام.

سرنوشت است خودنوشت

سرنوشت است خودنوشت

قلم را دست حق نهشت

تقدیر بود پس دستت

دوزخ نویس یا بهشت

 

خدا خواسته خلق کند

مثلش رتق و فتق کند

امانتی را او برداشت

بیان هر گون فرق کند

 

چرخ و فلک هم جبال

برخود دیدند چون محال

زین کار نمودند پس ابا

آدم کشید خود وبال

 

 

آدم حساب نیاور آغیبای را(ابای )

 

آدم حساب نیاور آغیبای را

نه بترسد از قسم نه بشناسد خدای را

همچون پوست صابون مال لیز خورده

از دست تو در رفته خالی کند خود جای را

نی در خلقت وقفه ای

 

نی در خلقت وقفه ای

آدم یبافت خرقه ای

خلیفه رب گشتن

بر گردنش ذمه ای

 

بار گران برداشتن

از رب بوده عرضه ای

در افلاک و در زمین

قبول نکرد بنده ای

 

مأمور شدند پس جمله

بر او برند سر سجده

کرنششان بر آدم

خلقت بود هر لحظه 

 

یاری خواسته چون باری

ما را بایست همکاری

خلق بکرده سپس أمر

بایست نکته دریابی

آدم  آموخت چونکه نام

آدم آموخت چونکه نام
جانشینیش شد تمام
این زمین و ما فیها
خدا دادست بنده را
بنا شده این زمین
بر سماوات همچنین
سجده کنند ملک ها
کرده گردان فلک ها
اما شیطان در میان
از کبر نداد تن بدان
رانده بشد از آن در
پس حیله زد از هر سر
این آتش بس سرکش
برکین ببست پس کمر
بازش بداد رب رخصت
بکار گیرد هر خدعت
لیکن فرمود یزدانش
نتوان فریفت هر آنش
به من دارد تا باور
با من شده هم یاور
با تو کند چون ستیز
زو نیابی دست بچیز
بازی آموخت هم رمرش
بنده اش شود همرزمش
گرچه خورد گه شکست
راه رجوع رب نبست
باز راه یابد تا بهشت 
با تقدیر خود نوشت
این کجایش اکراهست
قایل بدان گمراهست

آدم ، شیطان و خدا

آدم ، شیطان و خدا

 

آدم آموخت چونکه نام

جانشین شد والسلام

این زمین و ما فیها

خدا دادست بنده را

بنا شده این زمین

بر سماوات همچنین

سجده کنند ملک ها

بل دریابد فلک را

اما شیطان در میان

از کبر نداد تن بدان

رانده بشد ازآن در

حیله بزد از هر سر

این آتش شعله ور

برکین ببست بد کمر

بازش بداد رب رخصت

بکار گیرد هر خدعت

لیکن فرمود یزدانش

نتوان فریفت هر آنش

به من دارد تا باور

باشم منش هم یاور

با تو کند چون ستیز

زو نیابی دست بچیز

بازی آموخت با رازش

بنده اش شود انبازش

گرچه خورد گه شکست

راه رجوع رب نبست

باز راه یابد تا بهشت 

با تقدیر خود نوشت

این کجایش اکراهست

قایل بدان گمراهست

موش ها و آدم ها

موش ها و آدم ها*


نويسنده: جواد طوسي

راويان اخبار مي گويند انبوه موش هاي درشت سطح تهران براي وقوع يک زلزله شديد در اين شهر لحظه شماري مي کنند تا با اجساد آدم هاي بخت برگشته، حسابي دلي از عزا دربياورند و بخشي از مسئوليت حقوق شهروندي را خودشان عهده دار شوند! براي اين موش هاي عظيم الجثه که در جلوي چشمان ما هر روز و شب در جوي هاي خيابان ها جولان مي دهند، استتار معنا ندارد تا در موردشان آن ضرب المثل قديمي را به کار بريم و بگوييم «ديوار موش داره و...».
     گاه که خودم اين موش هاي بزرگ بدهيبت را داخل جوي ها در دل شهر مي بينم، ناخودآگاه ياد «طاعون» آلبر کامو مي افتم و شهري پر از موش در برابرم مجسم مي شود. در اين پيوند تخيل و واقعيت، ديگر حتي نمي توان با حسي نوستالژيک شعر بلند عبيد زاکاني را زمزمه و سر خود را با «حديث گربه و موش» گرم کرد.
     متاسفانه کم کاري شهرداري براي تارومارکردن موش هاي سياه، باعث شده ما در اين سال ها شاهد رشد بي رويه شان باشيم. اين هيولاهاي هولناک، تکميل کننده خواب هاي آشفته اين روزگارمان هستند. چه عذابي اليم تر از اينکه بعد از مردن بر اثر زلزله، به جاي آنکه بهشتي شويم و ملائکه بادمان بزنند، موش هاي فربه تهراني به جانمان بيفتند و تکه پاره مان کنند. خدايا امان بده! از شهرداري ها که خيري نديديم، نگذار چنين مرگ بدفرجامي نصيبمان شود.
     مدتي است که اين کابوس هاي ذهني دست از سرم برنمي دارند. هروقت موش هاي چاق وچله را در جوي هاي خيابان مي بينم، شب اول قبر را بي خيال مي شوم و خاک باران شدن و در ميهماني موش ها بودن مثل خوره به جانم مي افتد، اما بهتر است از اين تصاوير دفرمه فاصله بگيرم و پايان بندي يادداشتم را با يک طنز تلخ واقعي برگزار کنم. چند روز قبل که مي خواستم از جوي خيابان رد شوم و خودم را به دکه روزنامه فروشي برسانم، دخترخانمي را ديدم که با عبور سريع موشي بزرگ و غلط انداز از جلوي پايش جيغ بلندي کشيد و موبايل از دستش افتاد. اين برخورد نزديک از نوع سوم، به گونه اي بود که اگر رهگذران متوجه لنگ تخته انداختن آن موش نمي شدند، بنده را متهم به «مزاحمت براي نواميس» مي کردند و حالم را جا مي آوردند!
    *پيشکش به جان اشتاين بک!
     

شاید میرد طبیعت ( آبای )

شايد ميرد طبيعت ، آدم ماند جاودان ،

برنگردد وليكن خنده كنان شادمان .

جدائي را بين « من » و « مال من » ،

« مرگ » خوانده اند يكدسته از جاهلان .

 

بسي كسان دل بدنيا داده اند ،

با شيدائی پا در گل هم مانده اند .

مگر توان گفت مرده ، باري كنيد انديشه ،

به آنان كه سرمدی سخن ز خود داشته اند ؟

 

بی اعتنا كه باشد به زندگي در بقا ،

معايب فانی را باقی كند بر ملا .

نتوانی بدانی كه عيب آن در كجاست ،

مگر پی تدبر گيری كني اقتفا .

 

آنكه خواهد دنيا را رها كند عقبی را ،

برابر همديگر اين دو را نيست مدارا .

زبان نگردد گويم كه ايمان كامل هست ،

در بی عمل بهر حشر ، دلباخته اين دنيا .

چرا خدا آدمهای ظالم و ستمکار را عذاب نمی کند ؟

ظلم
ظلم

چرا خدا آدمهای ظالم و ستمکار را نابود نمی کند؟

  چرا خدا آدمهای ظالم و ستمکار را نابود نمی کند؟

نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری

مهلت به ستمگران وَلاَ تَحْسَبَنَّ اللّهَ غَافِلاً عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّمَا یُؤَخِّرُهُمْ لِیَوْمٍ تَشْخَصُ فِیهِ الأَبْصَارُ

(خیال نکن که خدا از کارهای ستمگران بی خبر است.) سوره ی ابراهیم، آیه ی۴۲

نور چشمم!

تو و همه ی بچه های هم سن و سال تو حق دارید که این سوال را بپرسید. شما هر روز در تلویزیون می بینید که اسرائیلی ها،فلسطینی ها را می کشند و مزدوران قدرت های بزرگ،هزار جور جنایت می کنند و مردم بی گناه را به قتل می رسانند. با دیدن این صحنه ها،دل شما برای مردم فلسطین و مظلومان دیگر کشورها مخصوصا” برای بچه های مظلوم می سوزد و با خودتان می گویید:((چرا خدا این آدم های  بی رحم وستمگر را نابود نمی کند؟مگر خدا، بندگانش را دوست ندارد؟ ))

برای جواب دادن به این سوال،مثالی می زنم. مثال من،به فصل های سال مربوط است. حتما” می دانی که هر سال،از چهار فصل تشکیل شده است. این چهار فصل عبارتند از: بهار، تابستان، پاییز وزمستان. هر یک از این فصل ها،ویژگی ها وشرایطی دارند. اگر موافق باشی، به ویژگی هر یک از این فصل ها نگاهی بیندازیم:فصل بهار، اولین فصل هر سال است. در بهار، درختان سبز می شوند وبوته های گل،پر از غنچه وگل می شوند. در این فصل، باران زیادی می بارد و رودخانه ها پر از آب می شوند. این فصل، از سه ماه تشکیل شده است که عبارتند از: فروردین،اردیبهشت وخرداد.

پس از فصل بهار،تابستان می آید. در تابستان هوا خیلی گرم می شود و آب دریاها و رودخانه ها زیاد بخار می شود. به خاطر گرمای هوا، برف کوه ها آب می شود و در رودخانه ها می ریزد. انسان ها در این فصل، خیلی عرق می کنند. در تابستان، میوه هایی مثل خربزه و هندوانه و گیلاس و آلبالو میرسند و به بازار می آیند. این فصل سه ماه دارد که عبارتند از: تیر، مرداد و شهریور. در تابستان، مدرسه ها تعطیل هستند.

سومین فصل سال، پاییز است. در فصل پاییز،هوا کمی سرد می شود،باران زیاد می بارد و برگ درختان زرد می شود و می ریزد. در این فصل است که خوشه های گندم می رسند و کشاورزان، آن ها را درو می کنند. فصل پاییز از سه ماه تشکیل شده است که عبارتند از: مهر، آبان و آذر. در نخستین روز این فصل است که مدرسه ها باز می شوند وسال تحصیلی شروع می شود.

آخرین فصل سال، زمستان است. این فصل، سردترین فصل سال است.در زمستان برف زیادی می بارد و به خاطر سردی هوا،مردم بخاری ها را روشن می کنند. درختان در زمستان به خواب می روند و بعضی از حیوانات هم مثل درخت ها به خوابی طولانی می روند. در این فصل است که بچه ها با برف، آدم برفی درست می کنند. زمستان هم سه فصل دارد که عبارتند از: دی، بهمن و اسفند.

فرزندم! دیدی که فصل های سال، چقدر با هم فرق دارند. هر فصلی ویژگی هایی دارد و طبیعت در هر فصلی، برنامه ی مخصوصی دارد.

خدای مهربان، برای زندگی ما آدم ها هم دو فصل در نظر گرفته است.که این دو فصل با هم فرق دارند. فصل اول زندگی ما،از تولد شروع می شود و تا زمان مرگ ادامه دارد. فصل دوم زندگی ما هم از مرگ شروع می شود و تا آخر قیامت ادامه می یابد.

در اولین فصل زندگی_یعنی در آن مدتی که در دنیا هستیم_می توانیم هم کار خوب انجام دهیم و هم کار بد. در این مدت که فصل اول زندگی ماست،در انتخاب راه خوب و بد آزادیم. هم می توانیم ستمکار باشیم و هم مهربان،هم می توانیم نماز بخوانیم و هم نخوانیم. می توانیم راست بگوییم و یا دروغگو باشیم. می توانیم به پدر و مادرمان نیکی کنیم و می توانیم آزارشان بدهیم. در این مدت_یعنی از تولد تا مرگ_خدا به ما فرصت داده است تا نشان دهیم که آیا می خواهیم جز آدم های خوب باشیم یا جز آدم های بد.

زندگی دنیا،زمان آزمایش و امتحان ما انسان هاست. اگر در این زمان،کار خوب انجام دهیم،در فصل دوم زندگی-یعنی دوران پس از مردن-به بهشت خواهیم رفت. اگر هم در این مدت،به دیگران ستم کنیم و آدم بدی باشیم، در آن دنیا که فصل دوم زندگی ماست،مجازات می شوییم.

این طور نیست که خدا از کارهای ستمگران بی خبر باشد و کارهای زشت آن ها را نبیند. نه،خدا ستم های آنان را می بیند؛ ولی الان(در زندگی دنیا) زمان امتحان آنان است. در آیه ۴۲ سوره ی ابراهیم می خوانیم:(( خیال نکن که خدا از کارهای ستمگران بی خبر است.))

در زندگی دنیا، خدا به همه ی آدم ها_از جمله ستمکاران_ وقت داده است تا بین راه خوب و بد، یکی را انتخاب کنند. پس نباید توقع داشته باشیم که خدا،ستمگرها را الان و به یکباره نابود کند. اصلا دنیا جای آزمایش آدم هاست. به فرموده ی حضرت محمد(ص):((دنیا مزرعه آخرت است.)) کسانی که در این مزرعه،محصول خوب بکارند، در آخرت هم ثواب خواهند برد. کسانی هم که در این جا کار بد انجام بدهند، در قیامت مجازات می شوند. قرآن می فرماید:((وای بر ستمکاران از عذاب روزی دردناک.)) قیامت، دومین فصل  زندگی ما انسان هاست که در ان زمان،نتیجه ی کارهای خوب وبدمان را خواهیم دید.

البته بخشی از عذاب آدم های ستمکار،در این دنیا داده خواهد شد؛ گر چه مجازات اصلی آنان در قیامت است، ولی در همین دنیا هم خدا تنبیهشان خواهد کرد. اگر زندگی نامه ی آدم های ستمگر را خوانده باشی، خواهی دید که آنان، در همین دنیا هم بدبختی های زیادی کشیدهاند. حتما” قصه ی فرعون را می دانی. او حضرت موسی(ع) و افراد با ایمان را خیلی اذیت کرد؛ اما سرانجام، با بدبختی در رود نیل غرق شد. خدا فرعون و سربازانش را در رود نیل غرق کرد تا همه بدانند که ستمگران،عاقبت خوبی ندارند. قرآن در این باره می گوید:((ما فرعونیان را غرق کردیم که همه ی آن ها ظالم و ستمگر بودند.))

 چرا راه دور برویم، سرنوشت شاه ایران، بهتر از فرعون نبود. شاه ایران،در زمان حکومتش هزاران نفر از مردم را کشت و ایرانی ها را خیلی اذیت کرد. او سال ها نوکر آمریکایی ها بود؛ ولی بعد از فرار از ایران، دولت آمریکا به او اجازه زندگی در آمریکا را نداد. برای همین، شاه مجبور شد به کشور مصر_ سرزمین فرعون_ برود. شاه در همان جا هم از غصه مرد.

قرآن از همه ی ما می خواهد که درباره ی سرنوشت آدم های ستمگر فکر کنیم تا بدانیم که ظلم و ستم،به نتیجه نخواهد رسید. در آیه ی۳۹ سوره ی یونس می خوانیم: ((ببین سرانجام و عاقبت کار ستمکارها چه شد؟))

فرزندم! صبر خدا خیلی زیاد است. اگر خدا چند روزی به ستمگران مهلت داده،به این معنا نیست که آنان را به حال خود رها کرده است. ستمگران، هم در دنیا و هم در آخرت مجازات خواهند شد.

اگر تاریخ را مرور کنی،می بینی که ستمگران،سرانجامی جز بدبختی و شکست نداشته اند. آن ها هر دو فصل زندگی را از دست داده اند؛ زیرا هم در دنیا به رنج و سختی می افتند و هم در آخرت به عذاب های دردناک گرفتار می شوند. به قول شاعر:

خانه ی ظلم خراب است تو هم می دانی /مثل کف بر سر آب است تو هم می دانی

وقتی رودی در جریان است، روی آن،کفی به وجود می آید که پس از اندکی،از بین می رود. آدم های ظالم، مثل همان کف، سرانجام از بین خواهند رفت. این یک واقعیت تاریخی و یک پیام روشن قرآنی است.

———————————

منبع: خدا شناسی قرآنی کودکان در باره ی خدا / نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری

 

۲ نظر:

 
  1. محمدرضایی
     

    من با این نظرات کاملا مخالفم تا کی شاهد کشته شدن هزاران بیگناه توسط داعش و….باشیم وخودمان را گول بزنیم وتوجیه کنیم وانها هم تند تند سرببرند وادم بکشند تمامی توجیهاتی که ما برای خودمان می اوریم اب درهاون کوبیدن است واز سرناچاری ودرماندگیست .

     
  2. زمین شدست دنیامان
    از آن ساخته عقبامان
    در این کنیم ما هر کار
    در آن بینیم ما هم بار
    در درگیری با ستم
    من کار خود می کنم
    این را کند گر خدا
    پس نماند کار مرا
    جهاد 
    مرا ثواب است
    ستم را بس عذاب است
    تا بیابم من ثواب
    ظالم بیند هم عذاب

آدمیانی که آدم می خورند

کد خبر: ۶۱۹۶۲
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۸:۲۸
 
  
استیون شاپین: آدم خوردن اشتباه است. اما چرا؟ آدم‌های گوناگون، در زمان‌های گوناگون، که به زبان‌های گوناگون عقایدشان را اظهار می‌کردند، پاسخ‌های گوناگونی به این پرسش داده‌اند.
آدم خوردن اشتباه است. اما چرا؟ آدم‌های گوناگون، در زمان‌های گوناگون، که به زبان‌های گوناگون عقایدشان را اظهار می‌کردند، پاسخ‌های گوناگونی به این پرسش داده‌اند. هم‌اکنون، فرهنگِ ما درگیرِ مقولۀ آدم‌خواری۱نیست، گرچه هنوز هم به شکلی بیمارگون گاه به‌قدرِکافی افسون می‌شویم که در این‌باره کتاب‌هایی بخریم یا فیلم‌هایی ببینیم؛ مثلاً دربارۀ انسان‌خواریِ۲ بازیکنانِ تیمِ راگبیِ اروگوئه که پس از برخوردِ هواپیمایشان با کوه‌های آند، غذایشان ته‌کشید و به خوردنِ جسدِ یکدیگر روی آوردند؛ یا دربارۀ جفری دامر، «آدم‌خوارِ میلواکی»؛ یا دربارۀ آرمین مای‌وِس که در سالِ ۲۰۰۱ در آلمان توانست از طریقِ جستجوی اینترنتی قربانی (و غذای) دلخواهش را بیابد؛ یا مشهورتر از همه، دربارۀ رژیمِ غذاییِ (هنوز بحث‌برانگیزِ) گروهِ دُنر که در سالِ ۱۸۴۶ در کوهستان‌های سیه‌را نوادا سرگردان بودند. 

اصطلاحاتِ مدرنِ ما برای محکوم‌کردنِ آدم‌خواری محدودند. ایدۀ خوردنِ گوشتِ تنِ انسان چیزِ چندش‌آوری است، اما روشن نیست که این احساسِ چندش ضرورتاً چیزی متفاوت از همان حسِ تهوعی باشد که بعضی‌ها نسبت به کله‌پاچه یا مغزِ گوساله یا جگرِ ماهی یا چشمِ گوسفند دارند، چون محکوم‌کردن اینجور چندش‌ها به‌ندرت توضیحِ زیادی می‌خواهد یا می‌پذیرد. بیشتر گمان بر این است که آدم‌خواری به‌خودیِ‌خود جُرم است، اما در بیشترِ حوزه‌های قضایی چنین نیست. (سوءاستفاده از جسد است که جرم است، و بر این اساس خوردنِ گوشتِ انسانِ مُرده هم می‌تواند ذیلِ مصوباتِ قانونی‌ای قراربگیرد که عمدتاً برای جلوگیری از تجارتِ اعضای بدن یا مُثله‌کردنِ جنازه‌ها وضع شده‌اند.) 

تخطئۀ مدرنِ آدم‌خواری عمدتاً درکنارِ پرسش‌های مربوط به قانونِ اخلاقی یا حقوقِ طبیعی قرار می‌گیرد که پیش‌فرض‌هایی دربارۀ طبیعتِ انسان‌ها، و بر همان اساس آنچه غیرطبیعی است، دارند. این‌روزها چندان این پیش‌فرض‌ها را قبول نمی‌کنیم؛ آنچه بیشتر به مذاقِ ما خوش می‌آید این است که «هر کس سلیقه‌ای دارد». پیگردِ رسمیِ انسان‌خوارانِ مدرن (وقتی رخ نمایند) عمدتاً، اما نه ضرورتاً، درپیوند است با جرم‌های وابسته به قتل. آدم‌خواری را می‌توان نشانۀ جنون شمرد، و مرتکبِ آن را، نه برای عملِ مجرمانه بلکه به‌خاطرِ اختلالِ ذهنی که احتمالاً برای خودش یا جامعه خطرناک است، حبس کرد. در سالِ ۱۹۸۰ در پافکیپسی نیویورک، قاتل و عضوخوار، آلبرت فنترس، به دلیلِ ابتلا به جنون گناهکار دانسته نشد و او را به بیمارستانِ روانی سپردند. موردِ مشهورتر، اما خیالی‌تر، دکتر هانیبال لک‌تر مشهور به «آدم‌خوار» است که چون ازنظرِ جزایی دیوانه محسوب می‌شد در بیمارستانی دولتی نگه‌داری می‌شد. در علومِ مربوط به فرهنگ و طبیعتِ بشری، آدم‌خوار روزبه‌روز کمتر سوژه شمرده می‌شود و بیشتر به جرم‌شناسان و روان‌درمان‌گران و روزنامه‌نگاران سپرده می‌شود. چهرۀ آدم‌خوار برای فروشِ کتاب‌ها و فیلم‌ها خوب است، ولی برای فکرکردن به آن و درس‌گرفتن از آن اهمیتِ خاصی ندارد. 

اما همیشه وضع بدین‌سان نبوده است: درواقع آدم‌خواری زمانی بسیار جدی گرفته می‌شد. فیلسوفِ رومانیایی، کاتلین اورامِسکو۳، تاریخِ فکریِ انسان‌خواری را آموخته و استادانه بازگفته است تا در بحث دربارۀ اینکه انسان‌بودن به چه معنا است، دوباره جایگاهِ محوریِ آدم‌خوار بازیافته شود. تفسیرگران از دورانِ باستان تا دست‌کم قرن هجدهم می‌بایستی اول مشخص می‌کردند که آیا آدم‌خواری عملی جمعی است یا خیر. همه دربارۀ اَعمالِ مبهوت‌کنندۀ ناشی از سنگدلیِ فردی که با ضبط در تاریخ، آشوب به پا می‌کند و در حافظۀ مردم جای می‌گیرد چیزهایی می‌دانند. در اسطورۀ یونانی، آترئوس برای برادرش، ثوئیستِس، به تلافیِ خیانت به ناموسش، غذایی تدارک دید که در چند مرحله سرو می‌شد. ثوئیستِس گفت غذا خیلی خوشمزه است تا اینکه سرانجام آترئوس آخرین بخشِ غذا را نیز سرو کرد: سرهای فرزندانِ ثوئیستِس که بدن‌هاشان در بخش‌های قبلی سرو شده بود. اما از زمانِ باستان، بیشترین توجه ازنظرِتاریخی معطوف به ملت‌ها و نژادهایی بوده که عادتاً به انسان‌خواری می‌پرداخته‌اند. نویسندگانِ یونانِ باستان و روم می‌دانستند که اسکیتی‌ها و ایزدون‌ها (مردمانی که در شمال و شرقِ دریای سیاه و در آسیای میانه می‌زیستند) آدمی‌خوار۴ بودند. هرودوت هم به مردمانی در شمالِ اسکیتی‌ها اشاره می‌کند به نامِ آندروفاگ‌ها: «رفتارهاشان وحشیانه‌تر از هر نژادِ دیگری است. نه بویی از عدالت برده‌اند، نه حکومتی دارند، نه هیچ‌گونه قانونی... آنان آدم‌خواراند». بعداً گزارش شده است که در قرنِ چهارم، سَنت‌جروم با چشمانِ خویش مردمانی دیده که اسکات‌ها نامیده می‌شدند (نژادی بریتانیایی) و «گوشتِ تنِ انسان می‌خوردند» بدین‌ترتیب که وقتی این‌ها در جنگل‌ها به گله‌های خوک و گوسفند و گاوها حمله‌ور شدند، گوشتِ تنِ چوپانان و زنان را نیز می‌بُریدند و برای لذیذترین غذاها شان نگه می‌داشتند. 

کشفِ آمریکا و به‌ویژه سفرهای دریاییِ کریستف کلمب به هندِ غربی بود که به تخیّلِ اروپایی‌ها آدم‌خوارانی بیش از آنچه پیش‌تر وجود داشت بخشید. درواقع کلمب آدم‌خواران را تقریباً در همان لحظۀ کشفِ آمریکا کشف کرد: لفظِ «کانیبال» (به معنای آدم‌خوار) به‌واسطۀ کاربردِ کلمب (احتمالاً برگرفته از نامِ قبیلۀ کاریب که وی نخست به ایشان برخورد) به زبان‌های اروپایی راه یافت. او درحالی‌که می‌کوشید هم جایی که هست را بشناسد و هم هویتِ مردمِ بومیِ آنجا را دریابد نوشت: «مردانی هستند دارای یک چشم، و دیگرانی با پوزۀ سگ» که آدم می‌خورند. در ۲۳ نوامبرِ سالِ ۱۴۹۲ دربارۀ «مردی که گردن زدند و خون‌اش را نوشیدند و آلت تناسلی‌اش را بُریدند» واژۀ «کانیبال» برای نخستین بار در دفترچۀ یادداشتِ کلمب ظاهر شد. «کانیبال» نخست اسمِ خاص بود برای یک گروه از مردم که آدم می‌خوردند، ولی اکنون برای هرکس که گوشتِ تنِ آدمی را بخورد به کار می‌رود. در کتاب ِ طوفان، نامِ آن مردِ وحشی، یعنی «کالیبان»، را عمدتاً نوعی جناس از واژۀ «کانیبال» دانسته‌اند. 

آیا کاریبی‌ها، یا دیگر «وحشی‌ها»، واقعاً انسان‌خوار بودند؟ در بیشترِ موارد، البته نه همۀ موارد، مورّخانِ آکادمیکِ اروپایی‌ای که با دنیای نو روبه‌رو شده بودند، بر سرِ این موضوع حاضر بودند همدیگر را درسته بخورند، اما این ایده که مردمانی وجود داشته‌اند که علی‌الظاهر گوشتِ تنِ هم‌نوعانِ خود را می‌خورده‌اند، پرسش‌های بسیاری برمی‌انگیزد: چنین موجوداتی واقعاً انسان محسوب می‌شوند؟ جانورانِ دیگری هم هستند که گوشتِ هم‌نوع شان را بخورند؟ آدم‌خواران خود دربارۀ کارشان چه می‌اندیشند؟ آیا می‌توان آدم‌خواری را به هر روی و تحتِ هر شرایط ازنظرِ اخلاقی بی‌زیان یا حتی بهنجار دانست؟ و از این اَعمالِ وحشتناک چه پیامدهایی (دربارۀ نفس و بدن) ناشی می‌شود؟ چنان‌که اورامِسکو نشان می‌دهد این نگرانی‌ها به یک پروژۀ پژوهشیِ اروپاییِ عظیم برای جمع‌آوری، مقابله، و تفسیرِ تاریخِ طبیعیِ اخلاق منجر شد. گفته‌های مسافران، و بحث دربارۀ اینکه این گفته‌ها به چه معنا توانَد بود، طوری ساختاربندی شده بودند که گویی پاسخ‌هایی بوده‌اند به پرسش‌نامه‌هایی دربارۀ حدهای افراطیِ رفتارِ انسانی در نواحیِ حاشیه‌ایِ جهان که به شکلی متمرکز طراحی شده بوده‌اند: آیا این مردمی که تازه یافته شده‌اند به خدا اعتقاد دارند؟ چه برداشتی از طبیعتِ الاهی دارند؟ آیا حکومت دارند، و اگر دارند، آن حکومت استبدادی است؟ آیا بدونِ احساسِ شرم برهنه می‌شوند؟ آیا بی‌بند و بارند؟ آیا همجنس‌گرایند؟ آیا مالکیتِ خصوصی دارند؟ و سرانجام، آیا آدم می‌خورند؟ آدم‌خوار تبدیل شده بود به یک نمونۀ درجۀ یک در قفسۀ کنجکاوی‌های بشر. بدونِ سپردنِ نقشِ راه‌بر به انسان‌خوار، هرگز نمی‌توان فهمِ ساختار و روندِ اندیشۀ سیاسی، حقوقی، و اخلاقیِ اروپایی را تصوّر کرد. یکی از دستاوردهای چشمگیرِ اثرِ درخشان و سرزندۀ اورامِسکو در تاریخِ اندیشه دربارۀ قانونِ اخلاقی و طبیعی این است که آدم‌خوار را از حاشیه‌های آسیب‌شناسانۀ فرهنگ، همان جایی که امروز در آن قرارش می‌دهیم، می‌رهانَد و اهمیتِ آن را در سنت‌های درازآهنگ ِتفکر دربارۀ اینکه ما انسان‌ها چه‌جور جانورانی هستیم نشان می‌دهد. 

آدم‌خوار در فلسفۀ سیاسی نیز جزء شخصیت‌های اصلی بود. از رنسانس تا قرنِ هجده، گفتگو دربارۀ آدم‌خواری راهی بود برای پرداختن به موضوع، شکل، و قدرتِ دولت، یا طبیعتِ سامانِ اجتماعی. هرگاه اندیشمندان ایدۀ دولت را با وضعِ طبیعی قرین می‌کردند، درواقع نظریه‌شان را به این امر گرو می‌بستند که انسانِ اولیۀ پیشااجتماعی چگونه کرداری دارد. اگر وضعِ طبیعی خیلی بی‌رحمانه باشد پس لازم می‌آید دولت هم خیلی زورمند باشد؛ اما اگر انسان‌ها در وضعِ طبیعی مهربان و همیار باشند، پس توجیهِ کمی برای اقتدارِ حکمرانی وجود می‌دارد.

برای این انواعِ نظریه‌پردازانِ اجتماعی دو امکان وجود داشت: می‌توانستید وضعِ طبیعی‌ای را فرض‌کنید که لاجَرَم هرگز نمی‌توانید بدانید واقعاً چگونه است، یا می‌توانستید همان‌چیزی که در آمریکا با آن مواجه بودیم را به‌شمارآورید. این دومی زمینه‌ای است برای نتایجی که از بسیاری اکتشافاتِ اولیه برآمد، مبنی بر اینکه دنیای نو پُر از آدم‌خوار و آکنده از مبهوت‌کننده‌ترین اَشکالِ بی‌رحمی و سبعیت بود. اگر چنین بود (و داستان‌هایی دربارۀ انسان‌خوارانِ آمریکاییِ وحشی برای اثباتِ همین مدعا ارائه شده بود) پس لازم بود طبیعتِ بشر با زورمندترین حکومتِ ممکن مهار شود. گرچه تامس هابز تقریباً هیچ چیزی دربارۀ آدم‌خواری به‌خودیِ‌خود نگفته است، اما مشهور است که وی وضعِ طبیعیِ پیشااجتماعی را «جنگِ دائمی» وصف کرده است. این جنگ «جنگِ همه علیهِ همه» بود، دولتِ بی‌دولتی که در آن هرکس حقِ صیانتِ نفس را بر خود فرض می‌داند و حقِ پی‌جوییِ منافع‌اش با گرفتنِ هرچیز از هرکس را به خود می‌دهد. هابز برای پشتیبانی از این تصویر با لحنی پرآب‌وتاب سخن از «مرامِ وحشیانه» ای می‌رانَد که «مردمانِ وحشی در بسیاری از مناطقِ آمریکا در آن می‌زیند». این یکی از مفاهیمِ حقوقِ طبیعی بود: حقِ جهان‌شمولِ زنده ماندن و بهتر زیستن، که آدمیان باید به‌وسیلۀ دولتی نیرومند که بتواند آن مرام‌های طبیعی را مقید و محدود سازد از آن محافظت کنند. 

چنین نبود که همۀ فیلسوفانِ سیاسی این نتیجه را بگیرند که بشرِ پیشااجتماعی بی‌رحم و بی‌قانون است. یک قرن پس از لویاتانِ هابز، ژان‌ژاک روسو در رسالۀ امیل یا دربارۀ تربیت استدلال کرد که انسانِ طبیعی در حقیقت خوب، شریف، و آشتی‌جو است. روسو از میانِ سفرنامه‌ها گزینش می‌کرد، و قصه‌های مربوط به آدم‌خواریِ وحشیانِ آمریکا را با توسل به مرجعیت‌های کالبدشناختی و برگرفتنِ این دیدگاه که اسکلت‌بندیِ انسان برای خوردنِ میوه‌ها و غلات ساخته شده و نه گوشتِ جانوران، پس‌می‌زد. انسانِ طبیعی، برخلافِ شهرت‌اش به سبعیت و شهوت به خوردنِ گوشتِ خون‌آلودِ انسان، گیاه‌خوار بود و رژیمِ غذاییِ اولیه‌اش عبارت بود از شیر (که روسو آن را مادۀ حیوانی نمی‌دانست)، میوه، سبزیجات، و شاید اندکی گوشتِ پخته «بدونِ نمک و ادویه». حکومت قیدوبندی ضروری برای خونریزیِ بی‌رحمانه نبود بلکه، چنان‌که اورامِسکو پیش‌می‌نهد، «غصب» شمرده می‌شد. 

درحالی‌که آدم‌خوار نمونه‌ای درجه یک برای نظریه‌پردازانِ دولت و طبیعتِ بشری بود، مسائلی جدی هم برای آموزۀ رستگاریِ مسیحی برمی‌انگیخت. فرض کنید گرگی تکه‌ای از گوشتِ تنِ شما را بدرد و بخورد: چه پیامدهایی برای آموزۀ مسیحیِ رستاخیز، آموزه‌ای که می‌گوید «مُرده برخواهدخاست، بی‌فساد»، دارد؟ ما را وعده داده‌اند که کامل برخواهیم‌خاست، اما خدا چگونه ذراتِ گوشتِ انسانی که بدل به گوشتِ درندگان شده است را تمییز می‌دهد، از هم می‌گشاید، و باز دقیقاً روی هم سوار می‌کند؟ همین مسئله به قدر کافی دشواری دارد، اما قابلِ مقایسه با مسائلی که آدم‌خواری برای وعدۀ مسیحیِ رستاخیز به‌بارمی‌آورد نیست. برای نجاتِ آموزۀ معادِ جسمانی، «یک زرّادخانۀ کامل از مفاهیمِ فلسفی و الاهیاتی» علیهِ آدم‌خواری بسیج شد. فردِ گرسنه‌ای گوشتِ تنِ دیگری را می‌خورد، و سپس گوشتِ فردِ خورده‌شده تبدیل می‌شود به گوشتِ فردِ خورَنده. در روزِ رستاخیز، چگونه بدنِ هریک از ایشان سرتاسر ساخته می‌شود و کامل برخاسته می‌گردد؟ یکی از پدرانِ کلیسا می‌نویسد، اگر نتوان به‌شکلِ رضایت‌بخشی به این مسئله پرداخت منکران می‌توانند بدرستی «این نتیجه را بگیرند که رستاخیز نمی‌تواند رخ دهد زیرا برای دو فرد ممکن نیست که در یک زمانِ واحد با یک گوشتِ واحد برخاسته گردند». 

راه‌حل‌های این مسئله برخی از بزرگ‌ترین ذهن‌های علمی، فلسفی، و الاهیاتیِ روزگار را از زمانِ مسیحیتِ نخستین تا عصرِ روشنگری به‌کارگرفته است. یک پاسخ این بود که وجودِ آدم‌خواری به‌کلی انکار شود، زیرا اگر این عمل وجود نداشته باشد، هیچ دشواریِ ویژه‌ای هم برای آموزۀ رستاخیز به همراه نخواهد داشت. اما با فرضِ صحّتِ گزارش‌های مربوط به آدم‌خواری، می‌توان با توسل به قدرتِ مطلقِ خدا مسئله‌ای که برای معادِ جسمانی به‌بارمی‌آید را حل کرد: فقط چون ما نمی‌توانیم ببینیم چطور ذراتِ گوشت می‌توانند جدا شوند، دلیل نمی‌شود که خدا هم نتواند این کار را انجام دهد. اما این به نظرِ بعضی‌ها طفره رفتن بود، بنابراین فهرستی از نظریه‌های مربوط به گوارش و جذبِ موادغذایی در کار شد. می‌توان اینکه چیزی که آدم‌خواران (وحشیانی که بشر می‌خورند) به دل و روده‌شان می‌فرستند، تبدیل به بخشی از وجودشان می‌شود را انکار کرد. در این‌صورت، مسئله‌ای برای حل‌کردن باقی نمی‌ماند. چنین نیست که هرچه خورده شود جذب شود، و مشیتِ الاهی هم فقط به غذاهایی تعلق می‌گیرد که می‌توانند به اَشکالِ خاصی از گوشتِ تنِ فرد تبدیل شوند. 
پس، یا می‌توان واقعیتِ موضوعِ مربوط به آدمیانی که آدم می‌خورند را زیرسؤال برد، یا پای فشرد که ذراتِ گوشتِ انسانی که فردِ آدم‌خوار می‌خورَد، بدونِ اینکه جذب شوند از او گذر می‌کنند. گزارش‌هایی مبنی بر این که دستِ‌کم برخی آدم‌خواران گوشتِ انسان را خوشمزه می‌یابند تفسیرگران را می‌آزُرد اما این ذوق و پسند را نوعِ ویژه‌ای از تباهی و شرارت قلمداد می‌کردند. ایشان باز هم بر بیزاریِ همگانی از خودِ ایدۀ خوردنِ گوشتِ انسان تأکید می‌کردند و این احساسِ چندش را نشانه‌ای از خواستِ خدا بر اینکه چنین غذایی هرگز نباید به بخشی از وجودِ ما تبدیل شود می‌دانستند. اورامِسکو می‌نویسد، تهوع «فضیلتی آخرت‌شناسانه دارد»: دل‌به‌هم‌خوردنِ غیرارادی درمقابلِ پایِ بریان‌شدۀ انسان برآیندِ قراردادِ اجتماعیِ صِرف نیست، بلکه سازوکاری است طراحی‌شده از سوی خدا تا خوراکِ غیرِمغذّی و جذب‌نشدنی را از بدن‌ها مان دور نگه داریم. ما آن را یا پس‌می‌زنیم یا بالامی‌آوریم؛ و حتا اگر رُخ دهد که ببلعیم‌اش، گوشت بدونِ دگرگونی از ما دفع می‌شود. 

این سخنِ خیلی خوبی است چون یک منبعِ اصلیِ پریشان‌حالی این بود که ما همه آدم‌خواریم، خواه عامدانه مردم را بخوریم خواه غیرعامدانه. ملوانان در دریا غرق شده‌اند و شهیدان در رودخانه‌ها پرتاب شده‌اند، و ما از آن‌ها ماهی می‌گیریم و می‌خوریم. جسدهامان خاک‌وغبار می‌شوند: برخی در قبرهاشان فرومی‌پاشند و گیاهانی که ما می‌خوریم را تغذیه می‌کنند؛ برخی در میدانِ نبرد فرومی‌افتند و ذراتِ تنشان را باد می‌پراکند تا به تنِ ما راه می‌یابند. ما تصمیم نگرفتیم نیاکانمان را بخوریم، اما ناگزیر این کار را می‌کنیم. انزجارِ اخلاقیِ مربوط به آدم‌خواریِ عامدانه به انسان‌خواریِ ناخواسته مربوط نمی‌شود، ولی دشواریِ الاهیاتی و فیزیکی برای آموزۀ رستاخیز باقی می‌ماند. 

برای نجاتِ رستگاری، علمِ مکانیکی و ذره‌ایِ تازۀ قرنِ هفده نیز به‌کار گرفته شد. شیمی‌دان و فیلسوفِ طبیعی، رابرت بویل، استدلال می‌کند که ذراتِ نهاییِ ماده به‌هم‌آمیخته‌اند، اما همیشه می‌توان از هم گشودشان. شیمی‌دان‌ها، مثلاً، با حل‌شدنِ طلا در اسید و رسوبِ دوباره‌اش به شکلِ فلز آشنا بودند. جهانِ جانوران و گیاهان پر است از مثال‌هایی که نشان می‌دهند چطور ممکن است مواد از شکم‌های بسیاری بگذرد درحالی‌که طبایعِ ذاتی‌اش را حفظ می‌کند. علمِ مدرن، به دور از هرگونه فرسودنِ اعتبارِ معادِ جسمانی، نشان داد که فرایندِ طبیعی می‌تواند آن را ممکن سازد. 

اما این توسل به سازوکارهای روزمرۀ طبیعت، آشکارکنندۀ نگرانیِ موجهّی دربارۀ مرجعیتِ آموزۀ رستاخیز است. مخالفت با این جزم در قرن‌های هفده و هجده می‌بالید و منکران، چهرۀ آدم‌خوار را به‌کار می‌گرفتند تا استدلالِ مؤمنان را کله‌پا کنند. مدعیاتِ مربوط به جذب‌ناپذیریِ گوشتِ انسان ناپذیرفتنی قلمداد شد. اصلاً چرا از این آموزۀ معادِ دقیقاً جسمانی دست برنداریم (آموزه‌ای که تا پیش از طرحِ این نکته، برای ایمانِ مسیحی حیاتی بود) و نکوشیم مفهومِ دیگری از هویتِ شخصی را حفظ کنیم که مستقل از این تجسمِ گوشت‌دار باشد؟ کارِ خدا یکباره ساده‌تر و بی‌اندازه دشوارتر می‌شد. درحالی‌که قبلاً انسان‌های فیلسوف می‌توانستند دست‌کم به تصور درآورند که جایگاه و سرگذشتِ همۀ ذراتِ ماده را دانستن چگونه چیزی است، اکنون کارِ خدا برای ذهنِ بشر غیرِقابلِ تصوّر شده است: اورامِسکو می‌گوید خدا «باید روان‌شناس شود، تا احساساتِ درونیِ هر شخص را بَررسد و قدرت‌اش را بر بخشی از آن‌ها اعمال کند». او باید اذهانِ ما را آن‌طور که حتی ما خود نمی‌توانیم بدانیم بداند. او باید ملیون‌ها دگردیسیِ ما را بکاود و اصالتِ هریک را ارزیابی کند. 

پس، شک‌گراییِ عصرِ روشنگری دربارۀ معادِ جسمانی نشانۀ هشدارِ نخستینی بود دربارۀ مرگِ خدا و اهمیتِ فکریِ رو به کاهشِ آدم‌خوار. پروژه‌های فرهنگی‌ای که آدم‌خواری را به مرکزِ صحنه می‌راند، قدرتشان را ازدست‌دادند (مفاهیمِ طبیعتِ انسانی همراه با ربطِ ویژه‌اش به الوهیت و منبعِ اخلاقِ غایی؛ توجیه‌های نظمِ اجتماعی برمبنای وضعِ طبیعیِ واقعی یا فرضی؛ جستجوی مطلق‌ها و جهان‌شمول‌های اخلاقی؛ دغدغۀ سرنوشتِ بدن‌هامان در جاودانگی). چنان‌که اورامِسکو نشان‌می‌دهد، آنچه باقی می‌ماند عبارت است از آدم‌خواری که امروزه می‌شناسیم: نمودارِ شوک، بنجُل‌کاری، هیاهو. آدم‌خوارِ مدرن فقط کمی بیش از یک نابهنجارِ ذهنی است، و خورندۀ گوشتِ تنِ انسان نقشِ کوچکی در تئاترِ نابهنجاری‌های امروز بازی می‌کند. تاریخِ فکریِ آدم‌خواری شرحِ چگونگیِ این دگردیسی است.

اطلاعات کتاب‌شناختی:
اورامِسکو، کاتلین، تاریخِ فکریِ آدم‌خواری،‌انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۰۹
Avramescu, Cǎtǎlin. An intellectual history of cannibalism. Princeton University Press, 2009


پی‌نوشت‌ها:
[۱] Canibalism
[۲] Anthropophagy
[۳] Catalin Avramescu
[۴] Man-Eater



ترجمان/
 
غیر قابل انتشار: ۰
انتشار یافته: ۱
 
حم شاركام
|
United States
|
۱۰:۴۲ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۲
0
0
 
 بر انسان آر سر فرود
که می باشد ذی وجود
رفع قلم شد ز وی
آنچه غافل کرده بود
لیکن خواهند طاغیان
از غفلتش برده سود
طاغی باید در زنجیر
تا نپاشد تار و پود

هوش مصنوعی

هوش مصنوعی

هوش مصنوعی ( Artifitial Intelligency ) نام فیلمی از فیلمساز امریکایی ، استیون اسپیلبرگ ، است که آثار علمی – تخیّلی او معرّف خاصّ و عام می باشد. این یکی نیز جلوه های ویژه اش بسیار چشمگیر بوده افزون بر آن بار فلسفی قابل تأملی دارد. امتیاز دیگرش دیدگاه متفاوت نامبرده از سایر سازندگان چنین ژانری – منجمله استانلی کوبریک ( استاد کارگردان فیلم مورد بحث ) - است و به عبارت روشنتر در این اثر روابط انسان با ساخته اش از زاویه معکوس بررسی می شود. یعنی اگر در نسخه های رایج – مثلاً اودیسه فضایی 2000 - روبوت ها دشمن و رقیب بشر تلقّی می شدند در مورد مانحن فیه آدمیزاد است که کپی غیر برابر با اصل خود را استهزاء و تحقیر می کند و این یکی در آرزوی برقراری رابطه عاشقانه  با مادر مشترک ٌ فیها می باشد . امّا این امر بدون طی مراحلی از تحوّل نفسانی دارنده هوش کذایی ممکن نمی باشد.

گویا در شاهنامه حکیم فردوسی هوش به معنای جان یا روان بکار رفته است. وانگهی چنین می نماید که در کلام الله مجید روح یک نفخه ربّانی در نفس انسان است و همین او را از مخلوقات دیگر برتر قرار دهد. حکمت این تفضّل یزدان منّان شاید قبول مسؤولیت اعمال خوب و بد خویشتن بوده که آسمانها و زمین با کوه هایش از آن اباء نموده اند. الغرض جمادات از احساسات برخوردار نیستند. نباتات دارای حواس گوناگونند. جانوران حائز نوعی از عواطف و هوش خاص جهت حلّ مسائل مبتلابه فرض می شوند. به نظر نگارنده  جان یا نفس ( روان ) بنی آدم وجه مشترکش با سایر جانوران بوده که در صورت استفاده از آن در راستای خیرو مصلحت روح یادشده موجب رجوعش به سوی خالق رحمان و رحیم است که اینهمه نعمات متنوّع در اختیار این آفریده خویش گذاشته تا جبران مافات کند. به احتمال قریب به یقین ، مبارزه با رقبا و حتّی دشمنان وهمچنین سبقت از اقران باعث شکوفایی و بروز قابلیت های فطری انسان است.

دارنده هوش مصنوعی اسپیلبرگ خواستار یک محبوب است تا دوستش بدارد ولیکن خویشتن را در کشیدن بار عشق ناتوان می بیند. زیرا در نهاد او جز احساس خوشی و ناخوشی تعبیّه نشده است. پس باید یک میلیارد سالی در ژرفای اقیانوس فرو ماند تا دستگاه های تکامل یافته تری مطلوب معدومش را بشرط اکتفا به یک روز دیار با او بر اساس چند تارموی باقیمانده در نزد عروسکی پیشرفته باز آفرینی کنند. نتیجه هم درک عشق و محبّت خالصانه عملی و نهایتاً نیل به حضور قلب یا آرامش خاطر اعلام می گردد.           

فیلمساز مذکور در یکی دیگر از آثارش بنام تماس نزدیک از نوع سوم این فرضیه را مطرح می سازد که موجودات ناشناس ماورایی برخلاف شایعات گسترده دشمن نیستند بلکه درپی ابلاغ پیامی متفاوت می باشند ولی نیرو های سیطره جوی دنیوی در صدد کتمان یا ضدّ تبلیغ آنهایند. اتّفاقاً دولت حاکمه مورد اشاره در فیلم یادشده مانع برقراری چنین ارتباطی معرّفی می شود که یکی از قهرمانان آن پس از درهم شکستن رأس تل خاکی مخروط  پی به رمز محلّ  تماس مورد نظر می برد. یعنی برای کشف آیات حقیقت باید مهندسی جامعه را بازسازی کرد ؟ اتباع جوامع مدرن ایمان خود را نسبت به ساختار اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی موجود از دست داده اند و چاره ای جز در هم شکستن بت های خودساخته نمی بینند. وانگهی به چیزی برتر از این اصنام سلطه جو باور مطلق ندارند.

آیا در حقیقت هم چنین است ؟ مگر می توان وجود حقّی متعال عادل رحمان رحیم ... را پاک منکر شد ؟ خدایان دروغین اگر بر ستیغ  المپ همچون ابنای بشر با همدیگر رقابت می ورزند و مدام نگران شورش موچودات زمینی بر ضدّ خود هستند ، خدای مستوی بر عرش اعلی را چه باک از تعالی خلیفه اش در زمین که به مشیّت او می تواند ( و باید ) همه گردنه های تکامل را زیر پا بگذارد تا با نفس مطمئنّه به سوی پروردگارش باز گردد ! این مخلوق برتر خدا چنانچه نفس ( جان ) خود را در راستای روان ساختن امر الهی بر خویش هموار سازد می تواند مثل او شدنش را تحقّق بخشد. خالق حقّ ، برخلاف سازندگان هوش مصنوعی مارّالذّکر ، از مقتضیّات ذاتی ساخته خویش پروایی ندارد ؛ بلکه کافیست بدانیم هنوز اوّل عشق است و باید بنده آن آموزگاری باشیم که سرتاسر گفتارش درس کمال است. بقول علی ، کرّم الله وجهه الشّریف ، من علّمنی حرفاً فقد صیّرنی عبداً. والسّلام!