جنگ و صلح

 

جنگت اول به بود از صلح تو در آخر
گر بترسی ز هر رزم نکندت کس باور
چون شناختت ضد سلم و آشتی
مصلحت را دوسویه تو بنما هم داور
گیریم باشی تو کورش ذوالقرنین
باختر گیری، سلطه یافته بر خاور
یأجوج فعال بمانده است هم مأجوج
قالشان را بكنى حقت بوده گر ياور 
تنها محقق بدان حق میباشد بلاشک
ضد چنین سلطانی دلیلت را پس آور

در جواب به ابراهیم نبوی

ای نبوی ، اخوی
تندتر ازین نروی
سروش اهل فلسفه
چاره را در مخمصه
انباز شود با حکیم
تا خود نگردد رمیم
مگر نگفت افلاطون
فلسفه است بلاگون؟
تنها عالم به جهلش
عامل باشد به فهمش
ما ندانیم چون حکمت
پس ندهیم  بس زحمت
روح الله را آوردست
آنکه ورا باور هست
سروش دارد باور غیب
مگر بیند یاور عیب ؟
خمینی گفت عاملم
نه بر بهره اش کافلم

به عام مکن تو باور ( آبای )

 

به عام مكن تو باور هر چند كنند تمجيدت ،

با حيله هاي پنهان لابد كنند تعذيبت .

بخود نما اعتماد كه كوشش و عقل تو ،

دست بدست هم داده بنمايند ترخيصت .

 

خود را مكن گرفتار به باور بيهوده ،

مباش پی افتخار دل به هوا سپرده .

ترا مگر برازد ، بدنبال يك سراب ،

بهمراه ديگران ، خود را كني فريفته ؟

 

در پيش غم ، از پا ميفت ، برپا خيز ،

از حظ مشو ذوق زده از بي ثبات بپرهيز .

در قلب خود غوطه زن ، به عمق آن بنگر ،

هر چه يابي از آنجا گوهر باشد دور مريز .

خداست بیدین ، من کافر

 

خداست بیدین ، من کافر

حق است حرفم، کن باور

بی نیاز است حق ز دین

محتاجانیم خود بدین

آدم و حوا ، هم شیطان

داشتند جنت کل اسکان

می دانستند ملائک

گویا داشتند مدارک

آن دو مفسد خونریزند

هم فتنه بس انگیزند

خدا چو خواست جانشین

از سوی خود در زمین

بس اعتراض شد برپا

در جواب آن غوغا

من بدانم گفت خدا

آنچه ندارید علم شما

سپس آموخت آدم را

اسم و رسم عالم را

چو امتحان خوب پس داد

یعنی گرفت درس خوش یاد

ملائک را گفت آخر

فرود آرید بر او سر

پس برفتند سجده زود

شیطان طفره رفته بود

خود را می دید چون برتر

خدا کردش خاک برسر

به آدم گفت و به حوا

در جنت کن نک مأوا

هر چه شاید برخورید

هوس ز دل در کنید

این ابلیس پر کینه

در کار کند هر حیله

شیعه او گر شوید

اندر آتش سر برید

لیکن خوردند گول او

ناحق داشتند گفت و گو

گفتا کردید چون سقوط

اینک بایست پس هبوط

با این همه در زمین

زمن شوید جانشین

اعداء خوانيد همدگر

از امتعه بهره ور

معمور کنید دنیا را

پاداش برید عقبا را

همچو شیطان هر که بد

اندر دوزخ پس رود

     *******

کافر منم شیطان را

باور کنم رحمان را

دین را دانم همان راه

بدین دانم آن ز چاه

روش باشد چونکه دین

صمد باشد حق ز دین

خود بسازم گر جنت

ربم دهد بی منت 

الب ارسلان و اجنه

الب ارسلان و اجنه

 

الب ارسلان، آن نامدار

که در نبرد بد کامکار

شکست داده خصمان را

می شد رواش فرمان ها

روزی میتاخت اندر دشت

مواجه با یک جن گشت

دونیم کردش با شمشیر

با جفت جن شد درگیر

چو ایشان را کرد دونیم

گشتش پدید هشت خصیم

شانزده شدند از ضربش

خسته کردند از حربش

گر نمی گفت بسم الله

از جن می ماند بی پناه

مغلوب شود از شیطان

هر بی باور بر رحمان 

در باورت بر یزدان

عمل بکن بر فرمان

زور نیاید گه بکار

راه حق را پیش بدار

امان جویید ز ایمان

امان جویند ز ایمان

 

امان جویند ز ایمان

پس رو آرند بدینان

به بت آرند گه باور

که انگارند به یاور

گونه گونند صنم ها

تنها کنند ستم ها

آنها باشند در ظاهر

هم علیم و هم قادر

ناتوانند لیک چنان

کز پشه اند بی امان

یکیش کشد زندانی

که بستاندم نک جانی  

گر هم سازد آزادش

گوید دادم من جانش

بت شکنی چون خلیل

بر وی آرد این دلیل

خور برآید از خاور

از باخترش بر آور 

لیک نداند این برهان

گفت اعلایم من الآن

هر پدیده در جهان

خالق دارد بیگمان

که اقوال و اعمالش

باشند جمله آیاتش

راسخ در علم می داند

که معناشان چی باشد

کل اشیاء ما شاء الله

پوینده اند در هر راه

آدم اما مستثناست

آن بکند که خود خواست

عیبش بوده جهل او

گه ناکارست عقل او

ز آنرو کند  این ستم

که عقل کل تک منم

زو نباشد أظلمی

لکن فهمد گه کمی

به این آرد پس ایمان

که یار بود حق رحمان

آنگه این را دریابد

عمرش بهر چی باشد

چون پرسد از أهل ذکر

جواب یابد بهر فکر

که عمر بهر عمرانست

ورنه عقباش ویرانست

دنیا گردد چون آباد

از ظلم شود خود آزاد

این بار بگیر خوش بدوش

بسم ربت هان بکوش

آن ستوده ، آن غنی

یاریت کند هر دمی

تقدیر بودت گر هبوط  

نک کن عروج ، نی سقوط

شرطش باری چنینست

که سوی دین یازی دست

سمت ربت زن گامی

تا بخشدت خوشکامی

قبله کنی هر سو را

ممد یابی خوش او را 

امی بباش ای جانان

دنیا پرور در دامان

چیستی تو مرهون است

بدین دنیا هر چون است

هان امانت پس بده

ده بهترش بد مده

تو عمر کنی گر چنین

معراج روی از زمین

دلا ، ای وای ، متب باز ( آبای )

دلا ، ای وای ، متپ باز

 

دلا ، ای وای ، متپ باز

بیش تر از این مخندان

بینی دیگر نیست نیاز

نیست باورت آن چنان

 

" یتیم بره جاسخت است

با دل سرد چاق شود "( 1 )

چقدر دلم بدبخت است

که اینگونه تند تپد ! ؟

 

به کس باور نتواند

سگدو زند قلب من

عطش هرگز نشاند

رامش رفته پس ز من

 

 گفتی منم بی حاجت

گرد آورده گروهی

ندانی هر چیز دارد نهایت

حاجت چه است کنونی ؟

 

*   *   *

 

( 1 ) ضرب المثل قزاقی

 

 

 

اودیسه فضایی

اودیسه را چون خواندم

غرق حیرت پس ماندم

رمانی است فضایی

بر ماوراء نگاهی

سواران سفینه

تکرار کنند اودیسه

اولیسانند تو گویی 

پی رازی وجودی

ز پیشتازند کم آگاه

وأنچه بود هم در راه  

راقم شدست مدعی

یکی بودست منتهی

یعنی این را فهمیده

کجا ممنوع گردیده

    *   *   *

هرکو داند وسع خویش 

زآن نگذارد گام به پیش

هر چند کند او عروج

دست بردارد از خروج

آنچه باشد در زمین

بهرش بود بس همین

دست نندازد بر فضا

اخلال کرده در قضا

فرش زمین بس داند

پای بر فلک نگذارد

باز آورد این پیام

بازنده شد در قیام

   *  *  *

کابوی، روس و یک هندی

در رقابت با چینی

پی کشف سر سنگ

گویا گشتند با فرهنگ

انگیزه شان سنگ کعب

واداشته بر جهد صعب

لیکن همه جد و جهد

افزون نمود حجم جحد

تا مشتری شد پرواز

تا دریابند خود این راز

راستتر بود این الحق

هست برعالم یک مطلق

مخلوقات را بنمایند

هر آنچه حمل بتوانند

نتوان بدید ذاتش را

تا که هستیم ما دنیا

مشهود بینیم گر ابزار

محبوب آید در انظار

تنهاش بدید آن مؤمن

بر وجودش شد مذعن