اداره است مدارا
چنین کنیم خدا را
دایره است چو کامل
بدین شویم توانا
دایر باشد گر شورا
طرد نکنند شما را
تعاملست امر حق
بر مؤمنان سراپا
من ها باید ما شوند
ور نه باشند بلایا
من ها اگر جمع شوند
منها شوند مزایا
خداست بیدین ، من کافر
حق است حرفم، کن باور
بی نیاز است حق ز دین
محتاجانیم خود بدین
آدم و حوا ، هم شیطان
داشتند جنت کل اسکان
می دانستند ملائک
گویا داشتند مدارک
آن دو مفسد خونریزند
هم فتنه بس انگیزند
خدا چو خواست جانشین
از سوی خود در زمین
بس اعتراض شد برپا
در جواب آن غوغا
من بدانم گفت خدا
آنچه ندارید علم شما
سپس آموخت آدم را
اسم و رسم عالم را
چو امتحان خوب پس داد
یعنی گرفت درس خوش یاد
ملائک را گفت آخر
فرود آرید بر او سر
پس برفتند سجده زود
شیطان طفره رفته بود
خود را می دید چون برتر
خدا کردش خاک برسر
به آدم گفت و به حوا
در جنت کن نک مأوا
هر چه شاید برخورید
هوس ز دل در کنید
این ابلیس پر کینه
در کار کند هر حیله
شیعه او گر شوید
اندر آتش سر برید
لیکن خوردند گول او
ناحق داشتند گفت و گو
گفتا کردید چون سقوط
اینک بایست پس هبوط
با این همه در زمین
زمن شوید جانشین
اعداء خوانيد همدگر
از امتعه بهره ور
معمور کنید دنیا را
پاداش برید عقبا را
همچو شیطان هر که بد
اندر دوزخ پس رود
*******
کافر منم شیطان را
باور کنم رحمان را
دین را دانم همان راه
بدین دانم آن ز چاه
روش باشد چونکه دین
صمد باشد حق ز دین
خود بسازم گر جنت
ربم دهد بی منت
من ، عدلبه ک و به رئشبالا سه تایی !
عنوان این مطلب عین تکیه کلام مرحوم عدلبک بود که در آن « من » ضمیرش ، « عدلبِک » نامش و « بِرش » باضافه « بالا » اشاره به خاندان نامبرده می باشد. وی سالها پیش برحمت ایزدی پیوست و با همه مرارت هایی که از حیات روزمره می چشید زبان پرطنزی داشت و اغلب امور را دستخوش مزاح می ساخت. آن ییچاره ، همجون اغلب همشهریهایش ، معتاد به مواد مخدّر هم بود. شاید علّت این ابتلاء مجاورت محلّ زندگیش به گوگلان و مراوه تپه بوده باشد که اهالی آنجا ها در این مورد سابقه طولانی دارند. وانگهی هر کس عزب اوغلی می ماند می توانست / می تواند از این منطقه دختری را به زنی بگیرد. بسیاری از دورگهای قزاق مادرشان گوگلانی یا مراوه تپه ایند. البتّه این قضیّه به شخص مدکور ربطی ندارد که بیوه او – بعد از تحمّل بیماری مزمنی – همین دیروز دارفانی را وداع کرد. لذا می توان گفت که مثلّث فوق الذّکر تبدیل به چهار ضلعی ناقص شده است. به عبارت دیگر زوجه ای به رفیق آخرتش پیوسته است. خدا هردو قرین را غریق رحمت بی مثال خود فرمایاد! ولیکن مایه تأسّف عمیق این است که – بنا به شایعاتی نه چندان معتبر - خانم موصوف ، آخر عمر فقط تحت حضانت دخترانش بود ؛ گرچه پسرانی هم داشت. یعنی اینان آنقدر بی حمیّت بوده اند که شوهران خواهرانشان عهده دار نفقه و هزینه درمان مادرشان شوند یا چندان بی بضاعت بوده اند که نمی توانستند به این تکلیف انسانی خویش مبادرت کنند. انشاء الله که گربه است! می گویند صبح سحر آخوند محل وضو گرفته شتابان به مسجد می رفت که سگی در کوچه تن به دامن عبایش مالیده و او مجبور به تجدید طهارت می شود. امّا آن سگ ولگرد باز خودش را به جامه ملّای بدبیار می مالد . یکبار دیگر این ماحرا تکرار می شود. وقت هم خیلی تنگ بود و معطّلی بیشتر همان بود و قضا شدن نماز آقا همان که احساس کرد جانوری به پاچه اش خورد. در آن حول و لا ، جناب ملّا چشم را بست و با خود گفت : « انشاء الله گربه است ». ما هم لابد می گوییم شرایط آنقدر اسفبار نیست که جوانان ما از حرص دنیا صله رحم را به طاق نسیان گذاشته اند و می شود همه تقصیرات را بگردن از ما بهتران انداخت. یاد شاه بیتی از شیخ سعدی می افتیم :
چنان قحط سالی شد در دمشق
که یاران فراموش کردند عشق
آری ، درهنگامه ای که ارزش های مادّی در اولویّت قرار می گیرد ارزش های معنوی مغفول می ماند. آنکه غم نان دارد غصّه جانش نیست. فردی که از تأمین امرار معاش خود و خانواده اش عاجز مانده از کمک به درجات بعدی اقوام نسبی و سببی شرمنده می ماند. در مورد مانحن فیه نمی دانم وضع مالی دختران مشارٌ الیها از چه قرار می باشد . واقعیّت این است که غالباً زنان شوهردار یا بیوه سرپرست خانواده های قزاقند و مجبورند نان افراد صغیر یا بیکار عائله را فراهم کنند. مادر که در خانه نباشد بچه ها از محیط مناسب عاطفی محروم مانده و گرفتار هزار بلای خانمانسوز می گردند که فقدان روابط حسنه با والدین و برادران وخواهران را بدنبال دارد. این مصیبت دامن خاندان و دودمان را هم می گیرد. امثال عدلبک اگر زمانی می گفتند من ، عدلبک و برشبالا سه تایی حکایت از تنهایی خود در میان تن های گسسته از همدیگر می کردند. حالا چه ؟
از نظر آرمانهای اسلامی که شعار انقلاب علیه رژیم ستمشاهی بوده است رفع استضعاف هدف اصلی جامعه عادلانه بشمار می رود. آیا به این غایت رسیده ایم ؟ اینکه اموال طواغیت مصادره شود وافی به مقسود نمی نماید. بهتر است که منابع موجود صرف تقویت مبانی اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی بنحوی بلاتبعیض شود تا هیچکدام از امّت محمّدی در ذلّت نمانند بلکه ( بقول همان سعدی ) چنان « نان از عمل خویش خورند که منّت از حاتم طایی نبرند ». به عبارت اُخری ، ملّت نباید خود را مدیون مراحم دولتی بپندارد که همه چیز را قبضه کرده و امتیازاتی به اعوان و انصار – غالباً منافق - خود دهد. شاهد مثال فساد اداری ، مالی و قضایی است که تشت رسوایی آن از بام افتاده و گرچه گوش فلک را پرکرده و گوش مسؤولان از شدّت طنینش کر می ماند.