خطاب چهل و یکم (آبای)

خطاب چهل و یکم

آنرا که در غم نصیحت و اصلاح قزاقها میباشد دو چیز باید . اولا باید فردی صاحب اختیار و حاکمیت بسیار قوی باشد . بزرگانشان را ترسانیده ، بچه های نوجوان را از دشتشان درآورده به مدارس سپرده ، یکی را به آن رشته ، یکی را به این رشته گذاشته ، هرکدام را در مدرسه هر رشته به تحصیل واداشته ، یکی را به یاد گرفتن این فن و یکی را به آموختن آن فن مکلف کرده و مردم این سامان را به پرداخت هزینه آن وادارد. حتی دختران را حداقل به تحصیل علوم انسانی بفرستد تا بخوبی دین را بشناسند . در آن صورت ، آن نوجوانان بالغ شده وقتی پدرانشان پیر گشته از سخن بمانند ، شاید این جماعت اصلاح شود . ثانیا آن شخص باید دارای ثروت بی اندازه باشد تا به پدران رشوه داده بچه هایشان اطفالشان را گرفته و به راه پیش گفته گذاشته و تعلیم دهد و اصلاح ممکن شود . اما ، چنین قدرت و تمکنی که بتواند مردم را و مرعوب سازد هیچکس را حاصل نمی شود . میسر هم نیست که همه پدران را با رشوه رام ساخت . امکان هم ندارد که قزاق را بدون تهدید و یا با رشوه یا با نصیحت یا توبیخ و یا تشویق به هیچ کاری وادار نمود . جهالتی که از پوست گذشته و به استخوان رسیده ، از گذشتگان به ارث مانده و با شیر مادر اندرون شده مدتهاست که این قوم را از آدمیت خارج ساخته است . برای خودشان ادا و اطوار خاص دارند ، پچ پچ دارند ، های و هوی دارند و تصور نمی نمایند که در دنیا هیچ چیز جالب دیگری وجود داشته باشد ؛ اگر هم چنین پندارند ، نمی توانند نمی توانند به آن روی آورند . اگر خطابی کنی نمی توانند تا به آخرش گوش دهند . همیشه در اضطرابند . 

پس چه باید کرد ، چه باید شد ؟

خطاب نهم ( آبای )

باری من قزاقم . آیا قزاق را دوست دارم یا نه ؟ اگر دوست داشتم باید اعمالشان را  بپسندیدم و بهر نحو از سراپاشان یک چیزی بیابم که آدم از آن خوشش بیاید و موجب تسلی خاطر باشد . آن را می باید برای قطع امید نکردن بکار برم که اگر اینش نیست ، آنش هست . مرا چنان چیزی نیست . اگر بدم می آمد ، می بایست حرفی نزنم ، صحبت نمی کردم ، مونس و همدم  آنان نمی شدم ، به سورشان نرفته بدون پرسش از اینکه " چه شد و چه کردند " می خفتم وگرنه می بایست از میانشان می کوچیدم و می رفتم . هیچ امیدی به اینکه  اینان را اصلاح کنم یا اصلاح شوند ندارم . این چگونه است ؟ ممکن نیست یکی از فروض مذکور را قبول نکرد . 

 من اگر زنده ام ، بتحقیق زنده نیستم . آیا از خشم بر اینان است یا خشم بر خودم است یا یک سبب دیگر ، نمی دانم . ظاهرم گرچه سالم است ، باطنم مرده است . در صورت غضب نمی توانم عصبانی شوم . اگر بخندم از سر خوشحالی نیست . حرفهایم گفته های خودم نیست . خنده ام خنده خودم نیست . همه از کسی نامعین است . در ایام قدرتم ، صرفنظر کردن از قزاق سهل است ، دوستش داشته به او امیدوار بودم . تا اینکه کاملا یقین نمایم و قطع امید کنم  ، آتش همتی هم کهبه جایی دیگر رفته و بیگانه راخود شمرده با او انس بگیرم ، خاموششده بود . بهمین علت یک هیکل پوکم . در اصل گمان می کنم :  این هم خوب است . برای اینکه در دم مرگ اندوهگین نباشم که دریغا ، چنان و چنین خوشیهایم واپس ماند . تا اگر آرزوی آتی نبود دلواپس گذشته نباشم .

دنباله خطاب سی و هشتم ( آبای )

 سه چیز هست که کل آدیزاد را خوار میسازد ؛ از آنها باید گریخت : اول نادانی ؛ دوم تنبلی  و سوم ستمگری است که میدانی . نادانی فقدان علم و دانش است که از دنیا هیچ چیز را بدون آنها نمی توان شناخت . نادانی حیوانی است . تنبلی دشمن کل هنر های دنیا است و بی ارادگی ، بی جرأتى ، بیشرمی و فقر همگی از آن می زایند . ظلم خصم بنی آدم است . اگر فردی با آدمیزاد دشمن باشد ، از انشانها جدا شده در خیل ددان جای می گیرد . علاج اینها عشق به خالق  ، شفقت ، غیرتمندی  پایدار و علم و دانش است که پس و پیش امور بدرستی دریابد . علم و دانش باید در خط خدا باشد ؛ یعنی همانگونه که خدای تعالی این عالم را آفریده و آن را بدون کسالت و با تناسب و حکمت در راستای کمال نهاده است ، کار های شما نیز بایستی مبتنی بر یک خیر و مهارت قابل اتکاء باشد . هر آنچه زا خدا آفریده متضمن نوعی حکمت سودمند است . کار تو نیز نباید منشأ ضرر باشد ؛ بلکه باید از آن امید فایده عام برود .والا اینها کار نیست ؛ بلکه بدون اینها طاعت هم طاعت نیست . بدیهی است که خدای تعالی هیچ چیز را بی حکمت نیافریده و به هیچ کارئ  بلا حکمت تکلیف نفرموده است . همگی متضمن حکمت بوده همه دارای سببن . صرفنظر از عوام ما ، دوشتداران علم باید جهد نمایند تا اسباب و فرایض را بشناسند ، شما هر چه می کنید  به عنوان نیکی انجام می دهید ، قصد و نیتتان متوجه نیکی است . نیت از فرائض کار بشمار می رود ؛ درحدیث شریف پیغمبر ما صلی الله علیه و سلم آمده است :" ان الاعمال بالنیات ". حال نیت کرده اید وضو بگیرید ، نماز بخوانید  ، روزه بدارید . اکر نیت شما در ظاهر این عبادات بماند و به کنه آنها نرسد ، آیا نقص نمی باشد ؟ پاکی و خلوص نیت شما منوط به اینست که تبدیل به ایمان شود و با ایمان است که فرض ادا می شود . عبادت ظاهریتان سایه ایمان باطنی شما است و هم به مثابه زینتی جهت نورانی ماندن ایمان امر شده است . بدین لحاظ علما گفته اند که ایمان دو نیست ، یکی است ، فقطبا یک طاعت نیک نورانی می شود ؛ و اگر طاعت نباشد تیره می گردد ؛ بلکه خطر خاموشی آن در میان است . می ترسم آنان بپندارند عبادت فقط همین است که خدا برما امر کرده و اگر همین را انجام دهیم مسلمانی به کمال می رسد. آن عبادت نگهبان است . باری اگر نگهبان در غم سلامت آنچه مراقبت می کند نباشد و فقط در فکر بیدار ماندن باشد ، آن چه نگهبانی است ؟ آنچه زا پاسداری می کند به کجا خواهد رفت ؟ ای بیخبران از اشارات ، بنگرید ! بزرگتریناین عبادات نماز است که قبل از آن وضو بوده سپس نماز آغاز می شود . مقدم بر طهارت استجاء است . در این مورد بشدت بیاندیش . آخر آنها غسل پا است . اگر نه همه اینها غالبا رمزند . در استجا مخرج خود را می شویید . مخرج شما برای هیچکس ضروری نیست . بدین نحو آماده می شوید تا پاکی را احساس و اخلاص کامل خود را نشان داده ، بعد از صفای درون ، ظاهر خود را که خلق می بیند پاکیزه کرده در چنین حال پاکی به خدا دعا بگویید . باری ، نام نماز صلوة و صلوة بع معناى دعاست . مسح سر وگردن و شستن دست و پا شستشوی آنها نیست ، اشاره به شستگی آنهاست . شروع نماز تکبیر تحریمه است ، گرچه برای الله تعالی مکانی در بالا تعیین نمی کنی ، می گویی که بیش از این دست یازیدن بی ادبی است ، غرق دریای گناهم ، قبل از اینکه در هوس دنیا غرق شوم ، ازدستم بگیر ، اشاره به مدد های نجات بخش است . بعد از قیام دست بسته ایستادن اشاره است به ایستادن بنده در برابر خواجه و حضور عامی در نزد پادشاه و برتری احترام خداوند و نشانه قوت اقرار به عجز خویش . توجه به قبله ، گرچه برای خدای تعالی نمیتوان جایگاهی تصور کرد ، روی آوردن به مکانی که زیارت آن فرض میباشد ، اشاره به رجای قبولی بیشتر ، همانند دعای در آنجا است . سپس سوره فاتحه زا قرائت می کنی . اما اینجا سخن به درازا خواهد کشید . در معنای سوره حمد رموز بسرار هست . رکوع سر خم کردن است ؛ چنانکه در محضر خدایی و آن هم اشاره است . از سجده ها ، اولی اقرار است به خلق خویش از زمین و و دومی اذعان به باز گشت به همان خاک . سر بلند کردن اشاره است به احیاء مجدد و جوابگویی در رستاخیز . در قعده آخر ، در پایان ، دعا را با تحیات به الله ، سپس تشهد و بعد صلوات بر پیغمبرمان صلی الله علیه و سلم با سلام برطرفین ختم می نمایید . از خدای تعالی چه طلب کردید ؟  همه مسلمانان را در خزانه آن دعا شریک کرده ، برای ایشان نیز سلمت و رحمت طلبیدید . 

خوب ، از این گفتار چه پندی حاصل شد ؟

دنباله خطاب سی وهشتم (آبای)

اگر حکمایی که در پژوهش راسخند نبودند ، دنیا ویران می گردید . محور افعال بندگان این حکیمان نیکند که همه چیز در این دنیا از ابداعات ایشان رواج می یابد . اغلب کارهایشان دنیوی است ؛ ولیکن آنچه این حکما انجام داده ، رایج ساخته و بیان داشته اند ، به مصداق " الدنیا مزرعة الآخره " همانا دنیایی است که می تواند کشتزار آخرت باشد . هر عالمی حکیم نیست ، اما هر حکیمی عالم است .  با نقلیات علماء مسلمان ایمان تقلیدی کسب می شود . چنانچه اینگونه ایمان بوسیله عقلیات حکما کامل شود ، ایمان یقینی خواهد شد . مراد از این حکما حکمای مسلمان است وگرنه حکمای غیردینی ، ولو به راز دنیا و حیات بنی آدم دست یابند ، به معرفت حقه دین نائل نشده اند . اینها غالبا نسبت به هفت شرط ایمان ، غیر از شرط خدای یگانه ، یعنی شش شرط آن ، برخی درگمان و بعضی منکر بوده به تحقیق مبادرت نکرده اند . اینها استاد دین ما هم نباشند ، بنا به حدیث شریف رسول الله " خیرالناس من ینفع الناس " . اینگونه حکماء خواب و راحت ، هوس و خوشی را همه گذاشته جهت ایجاد فایده ای برای آدمیزاد ، مثل کشف برق ، تبدیل صاعقه ، تماس فوری با با گوشه و کنار جهان ، کشف فن آب و آتش و به کار گرفتن آنها جهت انجام خدماتی که از عهده هزار نفر بر نمی آید ، بویژه تشحیذ عقل و هوش بنی آدم ، تعلیم نحوه تمییز حق و باطل ، چون همگی نافعند ، بی هیچ گفتگویی ، ما ممنون آنان می باشیم. 

آخوند های این زمانه حکما را دشمن می دارند . این حالتشان جهالت بلکه نیت فاسد و مصداق " الانسان عدو لما جهل " بشمار می رود . دست پروردگان آنان غالبا همینکه اندکی زبان عربی و فارسی آموخته چند بحث ناقابل یاد گیرند ، بدان مغرور شده ، به منظور ابراز برتری خود ، بزحمت افتاده ، به مردم فایده بماند ، ضررهای گوناگون می رسانند . با " های و هوی " مردم را از راه بدر می کنند . در اغلب اینها ، جهل مطلق بماند ، اگر طلب علم وجود داشت ، هر جا سخن حق مطرح شود ، باید زود از سر انصاف نیز عبرت بگیرند. چاه کندن و تور گذاشتن علیه حق بی انصافی است ، بلکه خودخواهی محض بوده پنداری است که به همگان را به فساد می کشاند . راست نام دیگر حق است ، و یک اسم حق الله می باشد. پس بجای نفرت علیه این واقعیت باید درکش نموده بدرستی بررسی کرد.  در چنین خیالاتی خطر کفر هم هست . وقتیکه پیغمبر ما صلی الله علیه و سلم فرمودند " در آخر الزمان یک روز یک سال شود " اصحاب کرام پرسیدند " در این روز یکساله نماز چند رکعت خواهد بود ؟" اگر به این فرمایش آن حضرت کهفتوای آن را علمای همان روزگار دانند ، با دیده عبرت بنگریم، آشکار می شود که با تغییر زمان قواعد نیز تحول می پذیرند. تحصیلات کنونی طبق عرف قدیم بوده برای این زمانه بیفایده است . نظر به این وضع ، در حکومت عثمانی مدارس حربیه و رشدیه تأسيس و به نظام جدید تبدیل گردیده اند . اما اهالی اینجا سنوات دراز از عمرشان را با بحث هایی که بهره علمی ندارد سپری ساخته ، در زندگانی افرادی نادان و بی عقل بار آمده و چون قابلیت هیچ حرفه ای را ندارند ، در صدد شیادی و فریب کسان بر می آیند . غالبا موعظه های چنین سفهایی بلااثر هم می باشد .

ادامه نوشته

دنباله خطاب سی و هشتم (آبای)

آیا ماشین و کارخانه ای که با یک میلیون حکمت برای راحتی و نفع آدمیزاد ساخته شده عین محبت به آدمیزاد مخلوق نیست ؟ هر که تورا دوست داشته باشد حب او بر تو واجب نیست ؟ جهت اینکه آدمیزاد با حرس نسل این حیوانات را نیاندازد ، احشام را با حسادت خویش محافظت کرده ، برخی از جانوران را بر بالهای تیزپرواز ، بعضی را بر زور بسیارشان ، گروهی را بر پاهای چالاکشان متکی ساخته ، یکی را برفراز صخره بلند ، دیگری را در اعماق ژرف و انبوهی جنگلها پناه داده ، همچنین همگی نها را مستعد زاد و ولد سریع نموده ، در هنگام تولد و ایام صغر با سحر شفقت بهمدیگر علاقمند و غمخوار قرار دادنش نه برای اینست که در زاد و ولد با آدمیزادگان  برابری کنند بلکه بهر آنست آذوقه بی پایان برای نسل لاینقطع انسان باشند . 

در همه این حکمت ها هم عدالت و هم مرحمت آشکار است . شما در بین خودتان گفتید این مرحمت و عدالت را از شروط ایمان بحساب نمی آوریم ، وقتی که اسلام آوردیم ، تسلیم خدای تعالی شده در راه او خواهیم بود . یعنی چه ؟ در هیچکدام از این افعال خدا قرار نمی نماییم ، وجودش را در دیگران بد نمی دانیم ، اما خود مراعات نمی کنیم ، آیا این ناراستی نیست ؟ کسی که در خیانت برقرار بماند ، مسلمان نیست یا دستکم اسلامش ناقص است. راهی را که الله تعالی برای بندگانش تعیین فرموده کدام است ؟ اغلب آن را نمی دانند . هیچکس را ندیده ایم که با توجه به حدیث شریف " تفکروا فی آلاء الله " و آیه " ان الله یحب المقسطین " پی برده و آنرا تأييد كرده باشد . ما نمی دانیم آیاتی مانند " اتامرون الناس بالبر و الاحسان " و " ان الله یحب المحسنین " ،"والذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئک اصحاب الجنة هم فيها خالدون " كه پر از اشاره به عمل صالحند یعنی چه . اگر به آیه" والذين آمنوا و عملو الصالحات فيوفيهم اجورهم والله يا يحب الظالمين " بنگری ، می بینی عمل صالح ضد ظلم است . بنابراین از لحاظ کیان عدالت و رأفت ، هرکسعدالت نداشته باشد ، حیاء ندارد ؛ هرکس حیاء نداشته باشد ایمان نخواهد داشت و دلیل حدیث شریف پیغمبر ما صلی الله علیه وسلم " من لا حیاء له لا ایمان له " است . باری معلوم شد که که ایمان تنها باور خشک و خالی نیست، با عدالت و رأفت ملازمة دارد .عمل صالح ، عدالت و رأفت با كل عبادت بدنى حاصل نمی شود .هر روز حالات نمازخوانان و روزه داران را می بینی پس دلیلی لازم نمی باشد . بلکه عدالت مادر نیکیها است . انصاف و حیاء از عدالت بر می آید ؛ چنانکه به دل فرد عادل خطور می کند :  در حالیکه می گویم ایکاش مردم با من چنین و چنان معامله کردند شایسته نیست که خود همچنان رفتار ننمایم . آیا این خود عدل و نصفت نیست ؟ باری کسی که چنان خلق و اندیشه ای دارد ، چرا نباید به فکر شکر خدا افتد ؟ 

از شکر همه عبادات زاده می شود . پس زینهار از عدالت و شفقت فارغ مانید . ور نه هم از ایمان و هم آدمیت عادی می گردید. این قول صوفی الله یار * بیادت می آید که از یک فردا صد فردا ناروا است . 

لذا بنا به تعریف اولیه ما خدای تعالی دارای علم ، رحمت و قدرت می باشد . در تو این ها با سه صفت محقق می گردد : اجتهادت را شرط کردی ، مسلمان شدیو به کمال انسانیت رسیدی . معلوم است که جوانمردی عبارت از صدق ، کرم و عقل است که از این خصلت ، صدق عین عدالت و کرم همان شفقت و همانا عقل یکی از اسامی علم می باشد و اینها را در وجود آدم  الله تبارک و تعالی موزون آفریده است . اما آدم به آنها رواج و شکوفایی خواهد داد ؛ بلکه حتی المقدور در پی کمالشان خواهد بود . اینها چیزهایی است که در نتیجه سعی و طلب مخلصانه تو اعطا می شود وگر نه فلا . صاحبان این سه خصلت یادشده اول پیامبرانند . سپس اولیاء و پس از ایشان حکما و بالاخره مسلمانان کامل . در پی این افعال خدا بودن ، خود را بنده دانستن و اختیار را پیامبران یاد دادند و اولیاء یاد گرفته و واله شدند. عاشقانش به آن حال نائل شده دنیا و ما فیها را از یاد برده و بحساب نیاوردند . حکما درباره بهره خود از دنیا سخن می رانند . چنانچه با دیده عبرت نگریسته شود ین دو مباینتی با هم ندارند . زیرا علیرغم تفاوت در بیان ، هر دو در صنع الله تعالی فرموده اند . غایت تفکر باید عبرت باشد .   

---------------------------------

* شاعر ی دیندار  که در اواسط سده 18 می زیست و دین اسلام را ستایش کرده است . او در مهمترین اثرش ، " اهداء به عزیزه " از چهار کتاب منزل ، تورات ، انجیل ، زبور و قرآن نام میبرد . این اثر تا انقلاب 1917 بین قزاقها نیز رواج داشت.

ادامه نوشته

خطاب سی و هشتم ( آبای )

خطاب سی و هشتم

ای فرزندان دلبندم !  خطاب به شما درباره منش های آدمی مقداری به سفارش می نویسم . با خلوص نیت بخوانید و یاد بگیرید تا علاقه تان سرشار گردد . علاقه اولا از آدمیت و اموری موسوم به عقل یا علم ناشی می شود . اسباب ظهور آن ، ابتدا حواس سالم و نیز تندرستی می باشد که مادرزادی است و سپس از پدر خوب ، مادر خوب ، دوست خوب و معلم خواب نشأت می گیرد . طلب و فهم از علاقه زاده می شود. سه عامل یادشده بالا باعث علاقه به علم و دانشند. علم و دانش را ابتداء بساکن خود کودک نمی جوید . در آغاز باید با جبر و یا حیله او را مأنوس ساخت تا یاد گرفته خود به طلب آن برخیزد . هرگاه کودک علم و دانش را با علاقه خواهان شود آدم نامیده می شود . تنها پس از آن می توان امیدوار شد که علومی چون خداشناسی ، خودشناسی ، جهانشناسی ( بدون آنکه خود فاسد شود ) جلب منفعت و دفع مضرت را فراگیرد ؛ والا فلا ، حداق)ل ناقص خواهد بود . زیرا اغلب اطفال را از خردی پدر ومادرشان به اجبار عادت داده سپس برای تربیت و اصلاح به ملا می سپارند یا خود آن بچه ها به مکتب می روند ولیکن هیچ بهره ای نخواهد داشت.
آن کودکان مجبور در طلب علم و نسبت به معلم ، حتی ایمان و اعتقاد نیز اجبار خواهند دید . این مجبوران نیمه آدم ، نیمه عالم و نیمه مسلمان بار خواهند آمد . تکامل انسانی آنها از همه امور سختتر خواهد بود . زیرا تعالی خود عین حق است . حقیقت نیز دون اکراه است .آیا دوست به دعوت دشمن خواهد آمد ؟ تا وقتی که در دل عشق غیر هست حق را نخواهد جست ؛ بلکه پس از آنکه آگاهانه به حقیقت و راستی علاقه مند شد  ، با اشتیاق به معرفت ریشه و حکمت امور خواهد پرداخت . آن الهیات نیست بلکه اشتیاق به علم جامع است که خود به آدمی علمی خاص می دهد. بخاطر اینکه عشق به ذات الهی است . علم یکی از صفات الله است . آن حقیقت است ، عشق به آن نیز حق است و همچنین آدمیت . وگرنه با حب مال ، افتخار ، عزت و حرمت ، حقیقت علم و دانش حاصل نمی گردد .
اگر مال ، افتخار ، عزت و احترام خود بسراغ آدم بیاید او را فاسد نمی سازد ؛ زینت خواهد بود . چنانچه فرد خود آنها را پرسیده پیشان بشتابد ، چه بیابد ، چه نیابد آدمیتش برباد می رود . حال اگر شوق حقیقتدوستی و شناخت واقعیت داری ، با اخلاص آدمیت گوش بسپار . اولا بندگانی در راه اسلامند که حقیقت ایمان را بدانند . ایمان که می گوییم تنها باور نیست . تو به بیگانگی خدای تعالی ، به اینکا قرآن کلام اوست و پیغمبر ما محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم فرستاده اش می باشد باور داری . خوب ، که چه ؟ تو به الله تعالی به خاطر الله تعالی ایمان می آوری یا بخاطر خودت نیز ایمان می آوری ؟ تو اگر هم ایمان نمی آوردی هیچ نقصی متوجه الله تعالی نمی شد . حال اگر بخاطر خودت ایمان آورده باشی ، خوب ، باور کردی و آن باورت صرفا باور باقی ماند ، برایت فایده ای نخواهد داشت . اگر بخواهی سودی ببری فایده داده ایمانت کامل خواهد شد . باید نحوه استفاده را دانست .
شما گفتید " آمنت بالله کما هو باسمائه و صفاته . همه آن اسماء الهی و اسماء عظیمه الله تعالی و معنای آنها را یاد گرفته کاملا فرابگیر . هشت صفت ذاتی او چه می باشد ؟ خود را بنده او شناخته خویشتن را مسلم نامیده و براستی تسلیم هم باش . شرط کن که افعال خود را حتی المقدور شبیه افعال او سازی . با این توجیه که مگر می توانم شبیه الله تعالی بشوم ، جاهلانه از این مطلب رویگردان مشو ؛ تشبه یکی شدن مطلق نیست ، همانا پیروی است . صفات الله تعالی عبارتند از حیوة ، علم ، قدرت  ، بصر ، سمع ، ارادة ، كلام و تكوين . از هر یک این صفات هشتگانه ، هر چند نه در کمال و عظمت خداوند ، مقداری در بنده اش نیز خلق شده است . حال اگر این صفات خود را که ذره نام دارند از صفات مذکور الهی سرپیچانده منحرف سازیم ناممان می تواند مسلم باشد ؟ نتواند باشد . باری باید بدانیم بدانیم به چه وسیله و چگونه می توان به آن صفات هشتگانه او صفاتمان را و به افعال نامبرده خدا افعالمان مطابقت دهیم . ذات خدای متعال به هیچ صفتی محتاج نیست . عقل ما نیازمند تعریف و شناخت صفات یادشده است . بدون تعریف آن صفات شناخت خدا میسر نخواهد بود . ما الله را  فقط در حد تعریف خود می شناسیم ؛ یعنی شناخت کامل امکان ندارد . ذاتش بماند ، به حکمتش عقل هیچ حکیمی نرسیده است . الله تعالی نامحدود است و عقل ما محدود . با محدود نمی توان امحدود را شناخت . ما می گوییم خدا "یکی " است . می گوییم  " هست " ." آن  "  گفتن نیز جهت تفهیم عقل است ؛ وگرنه چنان تقولی نیز شأن خداوند متعال نیست . زیرا هر چه در دایره کائنات وجود دارد از " یکی " ناچار است . آنچه در مورد حادث گفته می شود تعریف قدیم نمی باشد . آن کلمه  " یکی " داخل عالم است و عالم در داخل پروردگار بزرگ بوده خدای تبارک و تعالی در کتابها با صفات هشتگانه ثبوتی و نود و نه اسماء الحسنی شناسانده شده است . اینها همه صفات ذاتیه ثبوتیه و فعلیه خداوند متعالند . در اینجا برای شما چهار صفت را بیان می دارم . دو تای از آنها علم است و قدرت . شش صفت دیگر از هشت صفت شرح این دویند . یکی از صفات ششگانه حیات است . گفتیم خدا هست ، یکی است و با صفات علم و قدرت توصیفش کردیم . خوب ، این یگانگی ، وجود ، علم و قدرت فی الواقع موجودند ؟ البته علم و قدرتش وجود دارد . علم چیزی را حرکت نمی دهد . آنکه همه چیز را حرکت می بخشد خود اوست . یکی از ممیزات اراده و علم کلام است . آیا ممکن است که کلام و بدون حرف حرف و صوت باشد ؟ کلام خدا بدون حرف و آواست. دیگر قدرت او که می توان طبق تعریف شناساند ، بصر و سمع است . دید و شنود الله تعالی مثل ما با چشم و گوش نیست ؛ بلکه صفتی از علم است که همچون دیدن و شنیدن می داند . یکی از صفات تکوین است به معنی ایجاد . اگر تکوین صفتی جداگانه باشد  ، صفت خدای بزرگ  ، مثل خودش ، قدیم ، ازلی و ابدی خواهد بود و چنانچه همیشه در حال آفرینش باشد یک صفتش از صفت دیگر بزرگتر یا کوچکتر نمی تواند بود . در آن صورت همچنانکه که فاقد علم و قدرت نیست همیشه در حال آفرینش باشد نوعی اضطرار بهم می رسد . اما اضرار در شأن الله تعالى نيست . تکوین او فقط شرح قدرت اوست . علم و قدرت ، بهمراه دو صفت دیگر ، بدون تزاحم صفات هشتگانه را تکمیل می نمایند . او را در علم و قدرت نهایتی نیست . در علمش غفلت و در قدرتش ناچاری و ضعف راه ندارد. ( ادامه دارد )

ادامه نوشته

خطاب هجدهم (آباي)

خطاب هجدهم

برای آدمی مناسب است که لباسی غیر مندرس ، بی چرک و محترمانه به تن کند و همچنین آن جامه اش را بدون آلودگی و کثافت ، به صورت  پاکیزه بپوشد . لیکن اضافه از وسع خود پوشیدن یا اگر حتی لباسش زیادی نباشد ، جهت دلخوشی ، وارونه پوشیدن ، عمل خودنمایانه است.
خودنما دو گونه رفتار دارد : یکی بزحمت افتادن در تغییر ظاهر و قیافه اش ، ریش و سبیلش ، اندامش ، حرکات و سکناتش چنانکه آرنجش را بلند کرده و چنگ در هوا زند. یکی دیگر اینکه اسب و جامه اش را " پلو خوری " خوانده ، به خیال این باشد که به اعتبارشان جوانمردی گرامی و پسندیده نامیده شده و نزد کسان فاضل قابل اعتنا گشته و دل همگنانش را بسوزاند و افراد مادونش را وادار سازد که بگویند : " دریغ ای دنیا ! آنکه بر مرکبی چون اسب او نشسته و جامه ای چنان فاخر پوشیده است ، چه آرمانی دارد !؟ ".
اینها همه مسخرگی و حماقت است . به اینها آدم هیچ نیندیشد که اگر باری به این خیال افتد ، دوباره آدم شدنش امری سخت خواهد بود . تعبیر خودنما را بلحاظ بیزاری از چنین ناکط مغرور و متکبر بکار می برم .  در اصل آدمیزاد از  آدمیزاد با چیز هایی بنام خرد ، دانش ، عار و منش پیشی می گیرد.ادعای اینکه با چیز های دیگری پیشی گرفته ام تماما حماقت است.

خطاب هشتم ( آباي)

خطاب هشتم
اندرز را که در می یابد و نصیحت را که می نیوشد ؟ یکی حاکم است و دیگری قاضی. آنان اگر در فکر یاد گرفتن اتدرز و شنودن نصیحت بودند ، حتی به این مناصب هم نمی رسیدند. ایشان خود به مثابه سران و الگوی سایرین منصوب شده اند تا اندرز گویند. یعنی خودشان کاملا اصلاح شده و مانده که قوم را اصلاح نمایند. برای چه بشنوند ، اگر قصد شنیدن هم داشتند مگر دستشان می رسید ؟ باندازه کافی شخصا کار دارند : دغدغه هایی از این قبیل که مبادا نزد رئیسمان مقصر شویم ، یا اشرار قوم را بشورانیم ، یا رعایایمان را خراب کنیم ، یا خود متضرر شده و نتوانیم آن را جبران نماییم بر سرشان تلنبار می شود و باید بهر حیله آنها را رتق و فتق نمایند . پس دستشان نمی رسد.
ثروتمندان . آنان خود - ولو برای یک روز - دولتمند شده و نصف جهان بر سرشان سایه افکن است . هر چه را که ندارند با ثروتشان می خرند . خاطرشان در فلک و چشمانشان در آسمان است . وفا ، خیانت ، عقل ، علم و دانش ، هیچ چیز ، را از ثروت با ارزشتر نمی دانند. می گویند می توان حتی خدای تعالی را با رشوه خرید . آنان دینشان ، خدایشان ، قومشان ، وطنشان ، شعور و حیایشان ، عارشان و اقربایشان فقط ثروت است . سخن را چگونه بفهمند ؟  اگر پی فهم کنند مگر دستشان می رسد ؟ آب و علوفه دادن ، ترتیب سودای دام را دادن ، به محافظت سپردن ، پروراندن ، از امثال دزد و گرگ ، سرما و سرقت درامان نگه داشتن و کسی را برای تأمین و حفظ آنها پیدا کردن . کی می توانند هم این امور را سر و سامان داده و به فرجام غرور آمیز  برسانند ؟ دستشان نمی رسد .
پس دزد ظالم و رند بدسگال هم گوش نمی دهد.
میانه حالان کم و بیش آرام نیز از عهده امرار معاش بر نمی آیند. آنان که چنانند دانش ، علم و عقل را می خواهند چه کنند ؟ وانگهی انگار دانش و سواد به چه کار فقیر می آید که می گوید :" با ما چه کار داری ؟ به آنها بگو که سخن ر می فهمند ! " او با سایرین کاری ندارد . لابد در فکر فردی که مثل سه تای اول است هیچ غم و پروایی نیست .

اسلام دارد این خطاب

 

اسلام دارد این خطاب

چو اهل باشد بر کتاب

نپرستید زینهار

هر که را شد لاحساب

بلکه باشد اقرارش

کو هم دهد خود جواب

ور نه باشد ستمگر

گردد ز نارش کباب