رب خالق گفت برخوان

 

 

رب خالق گفت برخوان
بسم آن که دادت جان
از علقت خلق کردست
علقه ات  باشد با انسان
نبی گرفت کاین تعلیم
به نام رب خواند قرآن
هرگز نخواست اجرتی
جز مودت در خویشان
آن بی نیاز ز اغنیاء
بود مخلص درویشان
 دوزنده ی کیسه را
از دبستان پس بران
آموزگار را با اخلاص
شایان بده حقشان 

گر نداری پاس علم

ایران شود پس ویران

بهین خالق آفرید

 

بهین خالق آفرید

همینکه گفت آ پدید

هر چه داشته یارایی

پدید آمد چون شنید

 

تو هم شوی چون خدا

امرش آری گر بجا

بر هنرت آفرین

چو شنودی این ندا

 

بلکه تویی خود هنر

پس ازینت حظ ببر 

مخلوقاتند مرد و زن

واجدان یک گهر

 

صلوة را دان وصلتى

با هرچه هست وحدتی

با عالمین در پیوند

خوش دریابی حکمتی

 

عمران نما در عمرت

تا رب دهد خود اجرت

" نعم" گوید منعمت

گر بخواهی هر نعمت

 

کفران کار شیطان است

بسکه خصم انسان است

ویران کنی گر چون او

مأوات لابد نيران است

 

 

خلاق می باش چون خالق

خلاق می باش چون خالق

 

خلاق بباش چون خالق

خلیفه باش بس صادق

چو دین نزدش اسلام است

هم امروز و هم سابق

اسلام یعنی صلح و سلم

پس به آشتی باش شائق

ضد غیر و خودخواهی

مسلمان راست نالایق

قاتل مباش جان ها را

نان را بباش بل قاتق

امت که ساخت محمد

ملل را کرد خوش لاحق

اکراهی نیست اندر دین

عروه دانش بس واثق