انس بشاید انسان را
چنین شاید حیوان را
فقط وراست اختیار
در بستن پیمان ها
مرد و زن و خویش و قوم
بر هم کنند عدوان ها
لذا بهر صلح و سلم
باید جویند درمان را
هجرت کرده از قریه
مدینه شاید اسکان را
آنجا ز جهل رهیده
بیدار شود وجدان ها
این شاکله پاس خواهد
بلکه شاید قربان را
قبیله، شعب و قوم نیز هم
ایلاف کنند عمران را
ور نشناسند هم را حق
کشور دهند خصمان را

 

     * * *

جامعه دان امت را

باعث هر الفت ها

ولی دارد اگر هم

عهده دارست خدمت را

ورا باید گوشی تیز

تا بشنود صحبت را

هم بایدش یارایی

شکست دهد هر بت را

معبودشان ، لامکان

هر جا دارد سطوت ها

برتر بوده از زمان

جاری کند حکمت را

هر چه یابد پس وقوع

از او یابد قوت را

در عرصه کمالش

تکمیل خواهد خلقت را

یعنی کرده خود تقدیر

این را سازیم امت ما

بر هم کنیم اعتداء

پی خلق بدعت ها

لکن نباشد ممکن

نابود کنیم هر هست را