مخواه تخت سلیمان

نخواه بخت بخیلان

ز حق خواسته آن نبی

مده ملکم ، هان ، کسی

قارون زکات چون نداد

با گنج به آتش فتاد

پس کن پرهیز از سلطه

بهر گریز از فتنه

دون زکات از مالت

برند آخر به غارت

یا ایها الاولوالامر

رب کردتان چنین امر

گردن کشید باز اگر

باشدتان جای سقر